لاله کوچولو

 

وقتی تمام پنجره ها بسته می شود

چشم نگاه و گوش صدا بسته می شود

*

وقتی که حرفی از لب و چشم و اشاره نیست

دروازه بهشت خدا بسته می شود

*

آن جا به پشت ناخن چون برگ سوسنی

امشب کنار حجله حنا بسته می شود

*

دیدم کنار پنجره شمعی و کاسه ای

آیا حنا به دست شما بسته می شود؟؟

*

ای اولین کسی که به تو دل سپرده ام

آن آخرین دریچه چرا بسته می شود؟؟

 

مهدیخانی (مجرد)

به تاریخ دیروز


گوئی قرار نبود بیست ساله بمانم

«من زنده ام مثل زنده رود که یک روز زنده بود- فروغ»

تیر

 

از در که می گذشتم٬ پرهیب تو بود که در انتهای راهرو می پیچید..

پرهیبِ مردانه ی نامفهومی که گمانم چارخانه بود.

شروع قشنگی برای زمستان پاره پاره ی آن سال

آه! آن سال!

و زمستان تازه داشت شروع می شد.

**

من بینی ام را بالا می کشیدم

و راه ها را پیاده می رفتم.

**

ذهنم تل انباری بود از تیله های شکسته و گوشواره های آویز

دشت های شقایق های وحشی

از روسری های کتان و دامن های چین چین و جلیقه های بته جقه

**

بیخودی بیدار می شدم.

چشم هام آفتاب بی پیر غروب های زشت اسفند بودند.

و نگاه خیره و بی حوصله ی تو که از شیشه ها می گذشت و بیست سالگی های مرا سرسری مرور می کرد

**

بعدتر من دارم ناخن هام را می شکنم و میخ های ارشامه را از توی سنگ در می آورم و گاثاها را پهلوی  می خوانم..

تو ! ماده ی نامتعینِ هستی که نمی دانم کجای جابلسایی..

*

خواب های چارخانه می بینم.

کاش می مانستی..

 

- رها کن

این شهر سر سوختن دارد این تابستان..