تپانچه ام

 

 

من باروتم

پنبه ای به الکل آغشته

دینامیتم

سنگ آتش زنه 

من کاهم

نفت آلود

کبریتم

بی خطر

فتیله ای سوخته؟!!

تمام خیابان های اطرافم بوی گازوئیل می دهند

نفسم تنگ نیست 

شهری که مرا در خود گرفته مشتعل است 

آخرین خمیازه های دلگیر آبان هم گذشت تا به خود آمدم که 23 ساله شده ام

  

 

 

- داداش آتیش داری؟

ورشکسته


پس اینجا نشستم و چاک دهانم را باز کردم

من از آن آدم های عقده ای هستم که مدام تو سر خودشان می زنند تا خفه شوند

دلیلش هم مثلاً می تواند این باشد که من صبرا نامی هستم

حالا دیگر این واقعیت قانعم نمی کند و توجیه نمی شود

 

اندوه

همیشه با من بوده

و اگر نمی یافتمش حلقه ارتباطم را با نام خانوادگیم از دست می دادم و آنوقت تنها چیزی که از من می ماند نامی بود که همه آنچه از آن می دانم این است که عده ای را جایی قصابی کرده اند و من هستم تا آن ها هم باشند

اینهمه حرف ربط را بیخودی اینجا نیاورده ام

می خواهم با چیزی به کسی ربط پیدا کنم

حالا مهم نیست با چه به کی یا با که به چی

 

 

حتما قصه آن سه تا خوک نازنین را شنیده اید که رفتند سر خانه زندگیشان

مامانشان یک شبدر گذاشت پشت گوششان وحواله شان کرد به خدای مهربان

اولی خانه اش را از برگ و کاه ساخت و دومی از چوب و سومی از سنگ

 

شناختید؟ من همان ناقلای سومی هستم که خانه اش را باد نمی برد و آتش نمی سوزاند و گرگه دستش را نمی خواند و سر آخر هم همگی به او پناه می آورند و زیرکی اش کوچکی اش را شکسته بندی می کند

توی اینجور قصه ها همیشه یگ گرگ پدرسوخته ای هم بود که فوت می کرد و آتش می زد و درسته می بلعید ولی هرگز زورش به بچه خوک سومی وکدو قل قله زن و حبه انگور که من باشم نمی رسید.به نظرتان یک جای این قصه ها نمی لنگد؟

 

 

آن گرگ حرامزاده ای که شنگول مونگول را درید هم من بودم.

یا اگر من حرامزاده هم نبودم، با حرامزاده ها که بودم

من خودم را فروختم

ارزان

و ناباور

برای شکسته بندی کوچکی ام

نادانی ام

ونا شایستگی ام

 

 

ای همه ی کسانی که روی من حساب می کردید

بیایید حسابتان را تصفیه کنید

اینجا آخر خط است

من حقیقت را پاره پاره بر خاک دیدم


‌فوَاللهِ ما غزیَ قومٌ قطُّ فی عُقرِ دارِهِم إلا ذلّوا . فتَوَاکَلتُم و تَخاذلتُم حتّی شُنَّتْ عَلَیکُمُ الغاراتُ ، وَمُلِکَتْ عَلَیکُمُ الأوطانُ

 

به خدا سوگند! هر ملتی که درون خانه ی‌ خود مورد هجوم قرار گیرد ذلیل خواهد شد . اما شما سستی به خرج دادید و خواری و ذلت پذیرفتید.تا آنجا که دشمن پی در پی به شما حمله کرد و سرزمین های شما را تصرف نمود


فیا عَجَباً ! عَجَباً واللهِ یُمیتُ القلبَ وَ یَجلِبُ الهَمَّ مِن اجْتِماعِ هؤلاءِ القوْمِ عَلی باطِلِهم ، و تَفرُّقِکُم عَن حَقِّکُم !‌ فقبحاً لکم و تَرَحاً ،‌ حینَ صِرتُم غرَضاً یُرمی ! یُغارُ علیکم و لا تُغیرونَ؟ و تُغزَونَ و لا تَغزُونَ؟ و یُعصی اللهُ و تَرضَونَ؟


شگفتا به خدا که هماهنگی این مردم در باطل خویش و پراکندگی شما در حق خود دل را می‏میراند و اندوه را تازه می‏گرداند. زشت باشید و از اندوه برون نیایید که آماج تیر بلایید، بر شما غارت می‏برند و ننگی ندارید؟ با شما پیکار می‏کنند و به جنگی دست نمی‏گشایید؟ خدا را نافرمانی می‏کنند، خشنودی می‏نمایید؟