ایکور

 

ایکاروس! ایکاروس!

چرا آن گاه که از میان ابرهای باران خیز به درون سایه های آن دریای سبز سقوط می کردی رساتر فریاد برنیاوردی؟

چرا بر جایی نیافتادی که هیچ یک از ما هرگز نتوانیم خون و استخوان روی سبزه ها را فراموش کنیم؟

**

ایکور! من فریاد برآوردم و تمام کوه فریاد برآورد.

ایکور! و من در رنج وحشتناکی بودم.

**

متنفرم

از صخره ها

زیرا همچون صخره های زمین مرده اند.

 

متنفرم

از آسمان بالا

چون خیره می نگرد.

 

متنفرم

از آن دنیا

چون من این جا هستم.

**

نفرین می کنم:

این دنیای دون را٬ که خون خشکیده است.

و دره های بی آب است و شریان های خالی است.

و زبان ترک خورده است و اقیانوس تبخیر شده است.

**

ایکور زخم هایم را نفرین می کنم:

که اکسیر خدایان نیست و نجاتم نمی دهد.

**

من بر چهره ام خوابیده ام

در دهانم مرجان٬ و در دست هایم نان بادامی

و بر پایم کفش های پاشنه طنابی و ریگی در آن ها٬

در چشم هایم ماسه

و پرگاری هندسی فرو رفته در نافم.

**

من. آن خود پرست اعلا٬ نفرت می ورزم٬ نفرین می کنم٬ متهم می کنم٬

کینه می توزم٬ به مبارزه می خوانم٬ نفی بلد می کنم

و یک جا محکوم می کنم

اذهان آدمیان را

هیچ جا مرکز کیکلوس نیست.

آیا باید شهر خود را بسازم و آن را کیکلوس بخوانم؟

من اذهان آدمیان را رد می کنم

**

ایکاروس! ایکاروس!

چه عالی است این آگاهی که تو هنوز سقوط می کنی.

آیا می توانم به تو بپیوندم؟

**(؟)

 

..............................................................................................................

مادربزرگ

گم کرده ام در هیاهوی این شهر

آن نظر بند سبز را

که در کودکی بسته بودی به بازوی من

من چشم خورده ام

من چشم خورده ام

/پناهی/