بیست و شش ممیز پنج



بستری

از کرک سبز رنگ و مرطوب چمن ها می خواهد

و خنکای مطبوع ژاله ها 

که از حریر صورتی پیراهن بگذرد و پوست را بخنداند، به قهقهه ای هولناک

و درخت های در هم تنیده ای از اسکناس های درشت

-موزون و هندسی-

که چشم را بلماند بر پهنای روشن پوست


و باد که بیاید و موها را بر سطح پاکیزه و هنوز صاف صورت که بوی صابون و پودر می دهد برقصاند.


و آن قدر بماند تا کرخت شود و بخوابد و خواب ببیند

و در خواب هم همینطور

گیج و بی خیال

بی هیچ گریه ای

شیونی

قهقهه ای

آوازی

دراز بکشد و لبخند بزند

و گاهی اگر دلش کشید

فوت کند

که پاک پاک شود

و پاک پاک شود


بیست و شش سالگی

بی هراسی

تصمیمی

اندوهی

عشقی

تکراری

مفهومی