من خدا هستم، پروردگار شما

 

 

 

من‌ از پدر خواهم‌ خواست‌ و او پرکلیتوس‌ دیگری‌ به‌ شما خواهد داد که‌ تا ابد با شما می‌ماند.

 

******

 

 

با انگشت های کوچکت

شاخه های زیتون را بافتی

حلقه کردی روی پیشانی ام

زیرناخن هات خاک بود

لای موهات خاک بود

و در نفست خاک بود

گونه های گِلی !

از کدام بیابان گذشته بودی ؟

همه ی من !

در کوهپایه های صهیون ..

همه مزامیر داوود را گریه کردی .

کلوخ نیستی ..

کوه هزار پاره ی من !

زمرد خاک گرفته ،

زیتون سبز ..

و تَرَکِ پوستت تَرَکِ کوزه گِلی!

می نوشمت.

پیش از آن که بخار شوی در سرگردانیم

سرگردان من .

....

مادرت نبود ؟

آنکه در حروف مصیبت بار نامم قصابی شد؟

نظرات 51 + ارسال نظر
مهدی همراهی پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:48 ب.ظ http://hamrahi313.persianblog.com/

سلام صبرا جان،
احساس زیبایت را که در قداستی انسانی و هارمونی ادبی متبلور شده است تبریک می گویم.
می دانی، نظراتشان را نوشتم. نه بخاطر انکه ارزش بحث کردن داشته باشد،‌ که انچنان مبتذلند و فرومایه که با تنها با بیانشان رسوا می شوند. اما افسوس که اینان همان حرفهای بی ارزش قدرتمندان جنگ طلب و جنایتکار را نشخوار می کنند، همانها که امروز متاسفانه بر مسند قدرت جهانی نشسته اند.‌ و در سالی که خاتمی ما از گفتگوی تمدنها می گفت، بدنبال حملات تروریستی دست پرورده های متحجرشان، جنگهای تروریسم دولتی را در دنیا به راه انداختند.
دلم گرفته عزیز !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد