من از پدر خواهم خواست و او پرکلیتوس دیگری به شما خواهد داد که تا ابد با شما میماند.
******
با انگشت های کوچکت
شاخه های زیتون را بافتی
حلقه کردی روی پیشانی ام
زیرناخن هات خاک بود
لای موهات خاک بود
و در نفست خاک بود
گونه های گِلی !
از کدام بیابان گذشته بودی ؟
همه ی من !
در کوهپایه های صهیون ..
همه مزامیر داوود را گریه کردی .
کلوخ نیستی ..
کوه هزار پاره ی من !
زمرد خاک گرفته ،
زیتون سبز ..
و تَرَکِ پوستت تَرَکِ کوزه گِلی!
می نوشمت.
پیش از آن که بخار شوی در سرگردانیم
سرگردان من .
....
مادرت نبود ؟
آنکه در حروف مصیبت بار نامم قصابی شد؟
سلام صبرا جان،
احساس زیبایت را که در قداستی انسانی و هارمونی ادبی متبلور شده است تبریک می گویم.
می دانی، نظراتشان را نوشتم. نه بخاطر انکه ارزش بحث کردن داشته باشد، که انچنان مبتذلند و فرومایه که با تنها با بیانشان رسوا می شوند. اما افسوس که اینان همان حرفهای بی ارزش قدرتمندان جنگ طلب و جنایتکار را نشخوار می کنند، همانها که امروز متاسفانه بر مسند قدرت جهانی نشسته اند. و در سالی که خاتمی ما از گفتگوی تمدنها می گفت، بدنبال حملات تروریستی دست پرورده های متحجرشان، جنگهای تروریسم دولتی را در دنیا به راه انداختند.
دلم گرفته عزیز !