کپک ها باید بمیرند

 

می خواهید برایتان قصه بگویم ؟

قصه یک کلم پیچ را که در مزرعه کوچکی زندگی می کند ؟

فرض بگیرید شما تصمیم گرفته اید از این کلم کوچک پیچ نگهداری کنید .لازم نیست که شما حتماً این کار را بکنید . می توانید فقط فرض بگیرید .

البته شما می توانید قصه من را تا آخرش حدس بزنید . اما نمی توانید همه اش را همین حالا بخوانید . چون من تصمیم ندارم همه اش را همین حالا برایتان بنویسم .

همینقدر بگویم که قسمت ابتدای مزرعه را کپک گرفته و قسمت انتهای مزرعه را هم من فراموش کرده ام . و فعلاً هم تصمیم ندارم چیزی در موردشان بگویم چون خودشان را خیلی خیلی ارزان فروخته اند .

کپک ها تصمیم ندارند بمیرند .

می خواهند همینطوری زنده بمانند و بوی تعفنشان کلم کوچولوی شما را مضطرب و غصه دار کند .

(کلم های پیچ زیادی خودشان را خسته نمی کنند . این از خصوصیات ذاتی آن هاست .)

با وجود اینکه هر روز برای خودش بارانی دارد .

 کلم های ابتدای این مزرعه به جای شستن برگ هایشان هر روز یکی از آن ها را جدا می کنند و می اندازند . به امید آن که تازه ترو زیبا تر از کلم های دیگر شوند یا دست کم بوی وحشتناک گندیدگی را از بین ببرند .آن ها نمی توانند برگ های بیشتری از خودشان جدا کنند .چون زیادی می ترسند .

امیدوارند چیز فوق العاده ای داخل برگ هایشان باشد ولی می ترسند که برگ هایشان تمام شود و هیچ چیزی آن تو نباشد .

یک روز به شما می گویند بهتر است آن ها را بکنید و از مزرعه حذف کنید . یک روز دیگر می گویند:« ببین ! زیبا شده ام . یک برگ دیگر هم جدا کردم » و اینطور فکر می کنند که شما دارید با چشم هایتان شجاعتشان را تحسین می کنید . آن ها نخواهند فهمید که نگاه غمگین و تاسف بار شما از حسادت نیست که از حسرت است .

ساعت ها کنارشان می نشینید و برایشان آواز می خوانید . بوی تعفن را تحمل می کنید و توی آوازهایتان برایشان می گویید که هر چقدر از برگ هایشان جدا کنند چیز فوق العاده ای آن تو پیدا نمی کنند ؛

مهم برگ هایشان است .

باید کپک ها را جدا کنند .

باید به برگ هایشان برسند .

آن چیزهایی که از خودشان جدا می کنند ، چیزهای فوق العاده ای هستند .

فقط کپک زده اند .

و باید کپک ها را کشت .

خب شاید شما هیچ وقت با یک مزرعه کلم پیچ سر و کار نداشته اید . اما مفید است اگر برایتان توضیح بدهم که هر چند شما ریز به ریز حرف های آن ها را می فهمید اما کلم ها هیچ زبان آدمیزاد حالیشان نمی شود .

 

**

کلم های ابتدای مزرعه با علف های هرز دوست شدند . البته این موضوع کمی هم زیر سر شما بود که علف های هرز را از بین نبردید . اما یادتان نرود که شما در ابتدای قصه فقط نگهداری از آن کلم کوچولوی عصبانی را به عهده گرفتید .

بزرگترین آرزوی کلم های کپک زده ی ابتدای مزرعه این است که روزی گوسفند ها آن ها را هم بچرند . ماتمشان این است که چرا گوسفندها کلم پیچ دوست ندارند .

حالا شما تکلیف کلم کوچولوی وسط مزرعه تان را مشخص کنید . برگ های شفاف و تازه اش کم کمک دارد بوی کپک می گیرد . نمی خواهید کاری بکنید ؟

 

( بقیه قصه را هر وقت حوصله داشتم برایتان می گویم )

 

نظرات 46 + ارسال نظر
من یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:41 ق.ظ

نخوندمش
ولی صبرا آدمها کم بودند گیر دادی به کلم و کپک؟!

رضا یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:03 ق.ظ http://edami.blogspot.com

شاید مشکل از آنجاست که این خاک شور است؟

پیله یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:26 ق.ظ

قصه جالبی است راوی چندم شخص است؟تو بگو کدامین گناه را باید باور کنم صبرا؟کدامین گناه؟

آبلوموف یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:40 ب.ظ http://abed.blogsky.com

من تموم قضیه رو فهمیدم.....اما یک سوال دارم
اینکه:
خب که چی؟
ممنون
به روزم

اکسیر یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:06 ب.ظ

من در مرده شور خانه هستم منتظر عزرایئل تا بلیطم را اوکی کند....

دلارام یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:00 ب.ظ http://ania.blogfa

سلام صبرا جون
ممنون از لطفت
امید ورام مفید باشه
کلما
چی بگم
من به ادما امید وارم
کلما را نمی دونم

آقا معلم یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 05:54 ب.ظ http://www.mualem.blogfa.com

سلام
چشم صبرا خانم!
ولی من تمام روز های هفته از شنبه تا پنج شنبه کلاس دارم...اما سعی می کنم تو این هفته مرخصی بگیرم و بیام... اگه عصر ها بیام اشکال داره؟..............آخه من همش صبح کلاس دارم..........
باهات تماس می گیرم.........

هادی آفریده یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:31 ب.ظ http://www.afarideh.blogfa.com/

سلام سلام سلام مرسی که سر زدی
موافق در وب هم در پیوندهای هم ثبت وهم دیگه رو معرفی کنیم جواب بده مرسی هادی

زهرا یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:17 ب.ظ http://zahra999.blogfa.com

من بهت می گم که آخر داستان کلم های اول مزرعه چی میشه.اونها خودشون خودشون رو حذف میکنن و این خیلی حیفه. کلم های خیلی کمی توی مزرعه وجود دارن که جرات کردن بگن بوی گندی توی مزرعه پیچیده و کلم های اول مزرعه هم جزو اون تعداد کم هستن. اونها صورت مسئله رو فهیمدن ولی دنبال ساده ترین و سطحی ترین راه حل میگردن...

سوده یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:56 ب.ظ http://www.sodeh.blogfa.com

کارت عالی بود.!!!

خدنگ یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:32 ب.ظ http://khadang.blogfa.com

سلام... گفته بودن نمی خوای دیگه آپ کنی.... باقی قصه رو من میخوام حدس بزنم.... کپکها فقط کپکند و تو باید برگردی قصه را از نو بنویسی بی حضور کپکها!!!!!!!!

یداله شهرجو یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:09 ب.ظ http://samtedarya.blogsky.com

خانم نامی سلام ...راستش قصه را باید بیش از یک بار خواند وحتما این کار را خواهم کرد اما خوشحالم که بعد از مدتها از شما قصه ای می خوانم برمی گردم ونظرم را برایتان می نویسم ...من هم با یک شعر تازه به روزم...

دنیای برتر یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:43 ب.ظ http://donyaie-bartar.blogsky.com

سلام
از دست عزیزان خسته ام...
چرا لینکمو بر داشتی.؟!
کلم...؟ داستانت جالب بود ولی ....حالا آخرش مثل فیلم هندی خوب تموم میشه؟
یا

موسا دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:26 ق.ظ http://zehneziba.blogsky.com

باران اگر ببارد کار کلمها به کجا خواهد کشید ؟!

سیاورشن دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:18 ب.ظ

سلام ...خب هر کی نگهداری کلم رو بر عهده گرفته باید علف های هرز رو از بین ببره دیگه ...البته اگه بایدی وجود داشته باشه ...

زئوس دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:53 ب.ظ http://shiytan.blogfa.com/

جالب بود موفق باشی راستی آپ کردم منتظر نظرت هستم

امیرحسین دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:19 ب.ظ http://bigblackrat.blogsky.com

سیاورشن عزیز یک نفری نمیشه

باشو غریبه ای کوچک سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:13 ق.ظ

کپکها بیچاره کپکها. چه کسی فکر می کند کپکها زندگی بقیه ررا از بین می برند آنها زندگی خودشان را می کنند این کلمهای مغرورند که با توهینهایشان دل کپکهای بیچاره را می شکنند و گرنه کپکها روزها با همان علفهای ساده دلشان خوش بود کلمها هم تقصیر خودشان است انقدر به زیبایی خودشان مغرورند انقدر از خودمتشکر که فکر می کنند همه دنیا باید در خدمتشان باشد خوب به درک نارحتی برگهای خوشکلت راجمع کن و جایی دیگر مثلا در محل عبور گوسفندها بشین تا اینطور زجه بیهوده فنا شدن را نزنی
این هم دیدگاه خودت است اما گاهی در کپک زدن وته مزرعه گندیدن لذتی است که در پشت ویترین سبزی فروشی ها نیست. در خود کپک زدن و در خود گندیدن و عریان کپکها جلوی چشم همه قرار دادن خیلی بهتر از برگهای زیبای رو داشتن و خود را در دل دیگران جا کردن و با دروغ و ریا درون کپک زده را پنهان کردن است نه دختر جان کپک ها نمی میرند کپکها می دانند که ته مزرعه در برگهای یک کلم مرده جان کندن خیلی بهتر از بازیچه ی دیگران بودن ومثل طوطی ادای دیگران را در
آوردن است

کلم کپک زده من ! بله ! شما کلم کپک زده من هستید .
(حالا همه کسانی که این قصه را خوانده اند . فهمیدند که چرا می گویم کلم ها زبان آدمیزاد حالیشان نمی شود )
مشکل شما کلم های ابتدای مزرعه این است که احساس خود کپک بینی دارید . شما کلم های بی نوای من فکر می کنید علف های هرز هم کپک می زنند . اشتباه می کنید . کپک ها فقط روی برگ هایی می نشینند که چیز فوق العاده ای تویشان باشد . می دانی چرا این کار را می کنند ؟ چون می خواهند آن چیزهای فوق العاده را ازشان بگیرند و گندیده و بیمار رهایشان کنند . حالا خاصیت کپک ها را فهمیدی ؟ گمان نکنم . کلم ها که زبان آدمی زاد حالیشان نمی شود . اما چه کنم ؟ دلسوزی ام نمی گذارد که نگویم . به یکنفر دیگر هم گفتم . کلم کوچولوی عصبانی من نمی تواند پیاده روی کند و جایی برود که ضجه بیهوده فنا شدن را نزند .
چیزهایی که در انتها گفتید ربطی به موضوع نداشت . ولی از آنجائیکه دوست دارم جوابتان را بدهم تا بی جواب نمانید این کار را می کنم البته چون بی ربط گفتید ٬ بی ربط یا باربط بشنوید :
روشن است که هیچ کس ماستش را ترش نمی داند چه بسا که کلم باشد . برای شما ممکن است سیگار کشیدن و الکل خوردن پز و پرنسیپ روشنفکری نباشد اما نویسنده این متن فکر می کند که شما بدجوری دارید ادا در می آورید . ممکن است هر روز روبروی من بنشینید و مو به موی جمله های بزرگانی چون کافکا و کامو را طــــــوطــــــی وار بگویید اما همان طور که عرض کردم ماست خودتان را ترش نمی دانید .
( حالا کلم کپک زده بی نوای من ! دست نگهدارید . دیگر برگی از خودتان جدا نکنید . چیزهایی که از خودتان جدا می کنید چیزهای فوق العاده ای هستند . ... اگر هنوز برگی دارید )

فاطی ـ اسمی سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:52 ق.ظ

خیلی مسخره ایی فقط اینو بدون

فاطی ـ اسمی سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:53 ق.ظ

خیلی مسخره ایی فقط اینو بدون

کپکها نمی میرند سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:10 ق.ظ

این کپکها نبودند که به مزرعه کلمها حمله کردند این کلمها بودند که یک روز از بی استفاده ماندن خودشان شرمگین شدند و راه افتادند تا چیزهای جدید را تجربه کنند. تا این که به دشتی رسیدند که کپکها وعلفهای هرز که هیچکس نمی خواستشان راحت و تنها با هم زندگی می کردند . کلمها ذوق مرگ شدند از دیدن این چیزهای جدید و زیبا. یکهو هول برشان داشت و خوشان را به زور وسط روزگار دوزخی کپکها انداختند اول خیلی تلاش کردند که خودشان را شبیه کپکها کنند این برگهای فاسد شده هم یادگار همان روزهاست بعد یکهو دیدند دشان برای گلخانه شان تنگ شده برای آن باغبانهای مهربان که آباشن می دادند نازشان می کرند هی چاق و پروازترشان می کردند تا خریدار بهتری پیدا کنند شروع کردند به نق نق . بعد هم یک روز تیشه برداشتند و افتادند به جان کپکهای بیچاره تا زمین را مال خودشان کنند حالا هم باید کی نفر توی چشمشان بگوید نه جانم این ضجه موره ها به شما نمی آید. کلم پیچ ها هیچ ارزشی ندارند جز تزیین سالاد فصل

قصه از آن جائی شروع شد که کلم ها کلم بودند و کپک ها کپک .
کلم های مزرعه من پیاده روی نمی کردند و تیشه نمی زدند .
طبیعی است . انسان ها همیشه دوست داشته اند توی کار کلم ها دخالت کنند . یکی اش خود من .قرار شد شما پایان قصه را حدس بزنید . تکلیف آن کلم کوچولوی عصبانی را مشخص کنید .
اگر می خواهید از سوژه من استفاده کنید و برای خودتان قصه دیگری بنویسید ٬ این اجازه را با حفظ نام به شما می دهم . مشروط بر اینکه این کار را توی وبلاگ خودتان بکنید .

***
( در ضمن دست بردارید و دیگر برگی از خودتان جدا نکنید . چیزهایی که از خودتان جدا می کنید چیزهای فوق العاده ای هستند . ... اگر هنوز برگی دارید .)

دلارام سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:55 ق.ظ

سلام
کپک ها باید بمیرن

اکسیر سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:20 ب.ظ

حال دگه دعوا ابود.به چه نا تونیم به همدگه تحمل بکنیم ها؟

یاسر بابایی سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:46 ب.ظ http://www.yaser58.blogfa.com

دورادور کارها را می خوانم و خوشحالم که دوستان صفحه شما را معرفی کردند.
کلمها فقط به درد آشپزخانه می خورند... و مردها بیرحمانه به بشقابهای گرسنه می نگرند.
پست جدید یک ردیف دندان شکسته به روز شد و منتظر نقد و نظر شما...

آنتیگون سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:24 ب.ظ http://antigon.blogsky.com

گوسفندها هیچ اشتهایی به این کلمها ندارند که هیچ حتا اگر به زور هم به خوردشان بدهی سیرشان نمیکند...تو هم برای گوسفندها چیزی باب طبعشان بده که تویش زهر ریخته باشی... نه زهر کشنده! زهری که عوضشان کند... شایدم گوسفند همیشه گوسپند بماند...
در ضمن حالا که تو به کلم بی اراده و ... تشبیه کردی باشد که کلمها بمیرند...مگر خودشان به داد خودشان برسند...
ضمنن یه نوشته سگی هم دارم...بیا...

کاملیا چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:20 ق.ظ

تبریک می گم امیدوارم در ادامه راه موفق باشی
با کمی دقت می توانی داستانهایی قوی در ادبیات کودکان بنویسی. جاودانه باشید

یاشار پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:21 ق.ظ http://northboy.blogsky.com

نمی دانم چرا فکر می کنم اگر کپک ها بمیرند، تعادل طبیعت برهم می خورد. نمی دانم چرا فکر می کنم نبودن کپک ها به همان اندازه ی بودنشان می تواند مضر باشد. نمی دانم چرا دائما ذهنم پر می شود از تجسم سلطه ی ناموفق کلم ها بر خودشان.
می دانی. کپک ها باعث می شوند تا کلم ها حداقل کمی فکر کنند. شورشی در کار نیست. باید با کپک ها کنار آمد، همانطور که با زمستان.

ش.پگاه پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:46 ب.ظ http://sher-e-rooz.persianblog.com

سلام صبرای بلند همت من .. راستی چرا شورشی در کار نباشد ؟ مگر دگردیسی طبیعت با شورش های بنیادی درباد آب و آتش نبوده است تا منظری چنین یابد ؟.. راستی چرا شورشی نه تا کپک ها هم به دیگر گونه وضعی مبدل شوند شاید خوشآیند تر .. چرا شورشی نه ... همیشه این را پرسیده ام . قربانت شین .

نوید پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:57 ب.ظ http://navidam.blogfa.com

سلام داستان به اندازه خود کلم ها پیچیده بود

آنتیگون جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:31 ق.ظ http://antigon.blogsky.com

کپک...پک پک پک پک پک
پ.ن۱:آهنگ پیشین برنامه های کودک
پ.ن۲:شوخی
پ.ن۳:اینو پاکش کن

حسین شکر بیگی جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:36 ب.ظ http://hazyanat.blogfa.com

سلام! نرسیدم همهش رو بخونم برمی گردم

جوون مرد جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:48 ب.ظ http://www.ghafeleomr.blogfa.com

سلام خوبی
داستانت رو واقعیت نخوندم ولی حتما الان دیس کنم می خودنم
شرمندت
ولی من راستش رو میگم
چون از این که بگم قشنگ بود
خیلی متنفرم
که کسی متن رو نخونه و در موردش قضاوت کنه
من اپم
بدو بیا خوشحال میشم
یا علی

سید حسین جعفری شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:02 ب.ظ http://www.chogor.persianblog.com

سلام صبرا خانم زیبا می نویسی . موفق باشی

علیرضا ص.-کاشان یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:31 ق.ظ http://y-fatemeh.blogfa.com

سلام.
ممنون از قصه ات.
وبلاگ زیبایی داری .به من هم سر بزن خوشحال می شوم.
موفق باشی.
یا علی.

م.سهراب یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 05:10 ب.ظ http://hatsoko.blogfa.com

خوب که به کلم پیچ های شما می نگرم میبینم یا شاید فکر میکنم نکنه منم یه کپک باشم . در هر صورت از کلم پیچ هاتون راضیم .

بهرام کمالی یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:53 ب.ظ http://bahram59.persianblog.com

سلام٬ بعد از مدتها بروزم و منتظرتان.

ردپای ایام یکشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 11:01 ب.ظ http://daftaridigar.blogfa.com

ومن همچنان امیدوارم .................... راستی خیلی خوشحالم که به روز کردی ، چند وقت پیش با دفترت آشنا شدم و به لیست پیوندام اضافه ش کردم ولی همه ش می اومدم و میدیدم که همون پست قبلیه ولی امروز ....... موفق باشی ! چاکریم !

مونا زنده دل دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:24 ب.ظ http://untold.persiablog.com/

سلام.
وبلاگ جدید من با یک شعر به روزه.خوشحال میشم سر بزنین.

چوک محله دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:27 ب.ظ http://www.sarekoocha.blogsky.com/

کلم ...؟
پیمون دوستی خاشن !!! همی و بس .

ارسو سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 05:19 ب.ظ

دو رود شاید کم نباشد نیم رود جای سومین باری که به هر حال من امدم که نیامدن باب نشود اما شد یانشدن کار من یا ما این هم شاید شما به هر حال بالا نشینیدنید را میرانید

آنتیگون سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:25 ب.ظ http://antigon.blogsky.com

سلام...با سیاه و سفید به روزم...

آنتیگون سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:26 ب.ظ http://i3.tinypic.com/vse0k6.jpg

رو لینک وب کلیک کن...یه کلم گذاشتم برات...

شعبون استخونی چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:11 ق.ظ http://sabzeie.blogfa.com

زودتر بقیه اش را پست کن
منتظرم

بیژن شمشیرچی چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:05 ب.ظ

این وبلاگ اگه تا اردیبهشت آپ دیت شد که هیچ و گرنه می رم شمشیر میخرم.

اکسیر پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:05 ب.ظ

باور کنید نصف مراجعه کنندگان به وبلاکها مطالب را کامل نمیخوانندو گاهی مطالبی در کامنتدونی مینویسند که اصلن ربطی به موضوع نداردو..... حالا هی بگید فلان وب مخاطبانش زیادندو ..... بگذار همه خوش باشند همین.

م س ا ف ر جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:34 ق.ظ http://mosafereaseman.mihanblog.com

ادامه بده
باید بقیش هم جالب باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد