گرسنگی ٬ اولین فاجعه بود .
بعد ٬ حضور تو لا به لای این ها ...
(وقتی که درست نخواسته بودم )
من تمام شب حرص خوردم .
و خون خونم را خورد .
باد ٬ حیاط کثیف دور و برم را می سائید .
و حتا صبح نمی شد .
زیر تمام روزهام آبی می کشم .
و دیگر اصلاْ تو را توی سفره روزهای جمعه نمی بینم .
که دور من نشسته ای و سیگار نمی کشی .
باد ٬ سنگین بود و همیشه به من که می رسد این طور می شود .
من دفترم را باز کردم که سه شنبه هاج و واج نمانم
و چیز قرمزی زیر سه شنبه نماند .
اما تو بودی لای کاغذ ها که می آمدی
و خون خونم را می خورد ...
نه صبح شد و نه فاجعه دیگری
فقط من که روی سطح کثیف حیاط ... نه نبودم . گرمی ملافه هام نمی گذارند اینطوری تمام شود ...
و همه چیز باشد برای تو .
سلام دوست عزیز
متن زیبا ای نوشتی بهت تبریک میگم
امیدوارم که حالتون خوب باشه و وقتتون به شادی
وب شما هم فوق العاده با احساس و دلنشین است
منتظر حظور سبزت هستم
موفق و سر بلند باشی
و بعد از دوسال دوری ازوبلاگ نمی دونم چی شد که دوباره احساس کردم که باید وبلاگ داشته باشم و بنویسم و این اولین پیام من است ... یا علی
و امروز دیگر او نیست سفر کرد تا جاودانه باشد اما میترسم غرور او را مچاله کند وقتی رفت خندان بود و ما گریان اما ... وقتی او بر میگردد فقط دو پای اویزان مانده است گوشه گیر و ساده لوح بود اما احساس زرنگی میکرد رفت تا پیشرفت کند اما ... بگذریم خود کرده را تدبیر نیست ....او اهل هوا بود در ...
چرا این ها رو توی وبلاگ خودش نمی نویسی ؟
این خیلی خوبه که خودش وبلاگ داره .
در ضمن ... هیچی .
سلام
وبلاگتو خوندم. نوشتههات پر حسه ولی از این آخریه چیزی نفهمیدم. فکر کنم خصوصی بود. نه؟
ممنون میشم نظرتو دربارهی وبلاگ خودم بدونم...
کامروا باشی...
سلام
سلام عزیز،
چطوری میشه که حال آدم خوب نباشه بخاطر عشق ؟! به نظر من اونچه که حال آدم رو بد میکنه وابستگیه و نه عشق. نمی دونم چقدر باهام موافقی ولی پیشم بیا دوست من. دنباله ماجرا و بحثم آپه.
به امید حق
سلام توا بهت پیله بکنم ؟
سلام صبرا نامی...
دورم ولی با خودم خلوت کرده ام..
تصویر زیبایی بود.
سلام
خیلی خوب بود
من هم بروزم با آدرس جدید http://bapgapuo.blogsky.com
یا علی
بابا شاعر....
با با وبلاگ های کلاس چرا اینقدر طولش میدی خسته شدم هیچکس بروز نکرده مردم از دلتنگی !!! پیله گردگیری شد
به خاطر گریه هایت آمده ام تشکر کنم آمده ام بگویم ممنونم که گریستی.آمده ام بگویم اگر امکان دارد چاشنی اش کمی هم دعا بخوانی. برایش دعا میخوانی؟
شاعری می گوید: می روم تا بمیرم٬ آرام ...! گروهی می شنوند. به به عجب شعری! عجب صنعتی! عجب سبکی! هیچ کس نمی داند و یا هم شاید نمی خواهد که بداند: این شعر نیست! ... او دارد می میرد!
سلام صبرا جان، از کامنت کاملت ممنونم. یه پاسخ کوتاهم تو وبم برات گذاشتم. بازم پیش من بیا.
به امید حق
از جوابت ممنمونم...موفق باشی
آخرین بارست که کامنت بروز رسانی شما را تائید می کنم . و البته فقط برای اینکه به شما احترام می گذارم . و لازم بود به عرض برسانم .
ایول اقتدار! من آپم.. به من هم سر بزن!!!!!! خیلی لجت میاد از این جمله ها؟!!!
سلام صبرا جونم.خوف بیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/متن زیبایی بود ولی نمیدونم چرا بعضی جمله هاشو من درست درک نمیکنم..........راستی بعد از ۱ ماه امدم هااااااااااااا.منتظرتمممممممم.در پناه حق
لطفا به وبلاگ من هم سری بزنید!!!
حال می کنم اینو هم تایید نکنی!!!!!!!۱
لابلای این هیاهوی
خموش
دفتر شعر خزان را
یک نسیم
برگ میزنه
پولک نقره ای
این بار دیگه
لبخند میزنه
شوق مهتابی
جاده زیر پا
داره فریاد میزنه
چه کسی میخواد
که قسمت بکنه
مهربونی را
میان لحظه ها
...
خوب حالا بیا آپدیت کن عشاق منتظرن:))
من از اشعارت چیزی نفهمیدم
اشعارت خیلی گنگه
ذرست که شعر باید صریح نباشد اما گنگی بیش از حد شعر شعر را لوس می کند