من ؛ قرار است رو ی این قالی پیر شود....

زانو های من لرزیده بودند که شیر سر رفت.
تبِ شش سالگی هنوز توی استخوان هایم گیر کرده.
امواج رادیویی ٬ فریادها که در گوشم می پیچد؛ روی قالی افتادم و نفس نفس زدم... از نفس نیافتاده بودم.

قالی ٬ چرک بودِ ؛ گل هاش - کثافت های کوچکِ نامعلق - به پیچیدگیِ طرحِ لاکی چنگ می زدند. بوی کهنگی که گاه ناموزون و متهوع بود ٬ معده ی خالی ام را سَبُک می کرد .و چرک ٬ که با آبِ دهان می آمیخت ٬ بوی خون می داد.
از تمامِ فاصله هایی که مسخره شدند ٬ تشکر می کنم .از فاصله هایی که آمدند تا کوتاه شوند.و از فریاد ها که از زمینه ی قالی برخاستند.
از حجمِ سَبُکِ مرجان که خیسی اش رویِ پوست حس نمی شد .
و از من که قرار است روی این قالی پیر شود.

مادر٬ دستمالِ کتانی اش را از پنجره بیرون برد و به میله های حفاظ زد. گرد و غبارِ ناموزونِ معلق گیج خوردند در خاکستریِ نامتناهیِ آسمان .
برادرم که به دنیا نیامده بود٬ توی دفترش نوشت :« فریاد نزن ! خفه شو !» و سرزنش بار توی صورتم خندید.

مادر ٬ گمانم رفت شعله ی زیرِ شیر جوش را خاموش کند . و احتمالِ این گمان چیزی در حدودِ حوصله ام بود.....
خاکستریِ نامتناهیِ آسمان که شاخه های گارزنگی مسدودش کرده بودند از چشم های من می رفت تا سقفِ آلپ. آبی می شد و موزون.
سرخِ لاله و یکدست ماگنولیا و بویِ کریستین دیور و
کثافتِ ردِ چرخِ گاری روی چلیده های خیس خورده ی روزنامه در پس کوچه های شهاب.
نه هیچ آسمانی بود و نه در دست های چرک مرده ام هیچ رمقی تا به سادگیِ زمینِ  آفتابسوخته ی شهرم چنگ زند.
فقط صوتِ فریاد ها بود که دوره ام کرده بودند . و هلهله ی نگاه ها ...
بیخودی گلوی خودم را پاره می کردم.

گمانِ وجودیِ جزئیتِ گل ها در کلیتِ وسعتِ قالی و استیصالِ سَبُکِ بته جُقّه ها در کَندن ... و آن ها معتقدانِ به اراده ی مهر گیاه بودند.
- من - به قالی نچسبیده بودم ؛ پاهام خواب رفته بود .
و دست هام رمقی نداشت و گلویم را پاره کرده بودم از فریاد .
تنها جریانِ کندِ نگاهم بود .و فاصله ها که به 
۹۶ رسیده بودند.


از روزی که فاصله ها همه فریاد باشند ٬ تشکر می کنم .
از همکلاسی هایم که به جای دریدگی گلوم پاره ی جیب هام را می بینند.
از رهگذرانِ خیابانِ نوزدهم که پوسیده ی مشکیِ کفش هام را به همدیگر تعارف می کنند.
کسی کبودِ آماسِ حنجره ام را ندید.
[از کاظمی و کاظم و این همه ک و ظ و م ]

از کاظم/ برای لرزش زانوهاش . برای جسارتِ فریاد هاش که به سطحِ تار عنکبوت بسته ی صماخم رسید و نعره ی زخم هاش که زود خفه شده بود لابه لای این تلِ لجن و خاکه قند. و رعدِ صداش از زیر خودکار توی پوستم حل می شود.
از کلمه / آب و انجیر و دوره گردها و میکی موس ها - که شریان های دستم هستند . و روزگار عجیبی که روی نم مرجان گذشت.
از بریدگی صدام که هنّ وهنّ می کرد ونفس نفس می زد.


من دست راستم را هم به مخده نگرفتم . دست چپم لرزشِ زانو هام را چنگ زده و انحنای فقراتم نیم خیز کرده است و چشم هام شکیبانه به سقف خیره کرده ام و موهام صبورانه در هوا می وَزَم.

نظرات 53 + ارسال نظر
من چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:37 ق.ظ http://pardismadhouse.blogsky.com

گارزنگی نه و گارم زنگی! (زبان حال یک کشاورز!)
سحرخیزی رو حال می کنی؟!
کاظم کی بید؟

یاشاز چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:51 ق.ظ http://northboy.blogsky.com

سلام.
من به شما لینک می دم. خوشحال می شم اگه شما هم متقابلا این کارو بکنین.
وبلاگ من: http://northboy.blogsky.com

سیاوش چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:34 ق.ظ http://siaavash.blogsky.com

سلام .. وبلاگتون رو سیو کردم ولی هنوز نخوندم .. به نظرم حرفهای خوبی برای گفتن به همدیگه داشته باشیم .. فریاد دقیقاْ اون چیزیه که روزها بارها و بارها دلم می خواد بزنم ولی اسیر چارچوبهای این زندگی ماشینی هستیم و .... امیدوارم فرصتی دست بدهد تا بیشتر آشنا شویم .. پاینده باشید

عبدالحسین چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:59 ق.ظ http://mahdisma.blogsky.com

‌عجب به روز شدی!عجب به روزی شدی!

ستاره چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:49 ق.ظ http://www.mary20.blogfa.com

سلام

سارا جونی چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:33 ق.ظ

من با اینکه از نوشته هات زیاد سر در نمی یارم ولی از خوندنشون خوشم می یاد شاید باید سوادم بیشتر باشه تا بیشتر بفهمم موفق باشی دخترم

سامانتا چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:53 ب.ظ http://www.samanta9.blogfa.com/

صبرای عزیز سلام
متنت فوق العاده بود البته یه خورده سنگین بود واسم ولی دوبار خوندمش ... عالی بود
ممنون که سر زدی... خوشحالم کردی
راستی می تونم واست میل بزنم؟

شاد باشی و جاودانه

ژیلا چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:20 ب.ظ http://elvislives.persianblog.com

سلام صبرا جان- یک دنیا شرمندتم.اونقدر این چند وقته ناراحت و گرفتار بودم که وقت نکردم بهت سر بزنم.تو رو خدا منو ببخش.
میدونی نامزدم بیماری سختی گرفته و من برای اون ناراحتم.برام دعاکن...

محمود چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:01 ب.ظ http://nooshdaroo.blogsky.com

سلام صبرا جان .. مرسی که سر زدی . وقت ندارم مطالب قشنگتو بخونم .فقط اومدم تشکر کنم .. بازم میام . سبز باشی .

یاس چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:23 ب.ظ http://boyeyaas.persianblog.com

سلام صبرا جان.............خوبی؟ممنون بهم سر زدی........متنتو خوندم .فشتگ بود ولی راستش خیلی تامل می خواد..............بازم بیا خوشحال می شم............در پناه حق

سیاوش چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:23 ب.ظ http://www.tardeed.blogspot

سلام صبرا جان. واقعا متن جالبی بود و البته همچین یه خورده سنگین. مجبور شدم یه جاهاییشو دوباره بخونم. مثل همیشه زیبا می نویسی. این بار نتونستم نظر ندم!

علی اکسیر چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:59 ب.ظ http://eksir.blogfa.com

سلام
مواست بهت بگم وشیرینی بگرم
اما بشت بی بعد
مطلب جدید امنهادن بخون
مطلبتم جالبه
کربانت

کشمیری چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:25 ب.ظ http://porteghale206.blogsky.com

اگر می شد روان پریش داری بخونمش هم نشد شاید به آن جهت که کلی گویی هایی شد از دور ها که نمی چسپید به فضای خاص و داشتنی که ایجاد کرده در پنهانش اما همان نچسپیده ها خیلی رو شدن به سطح می آیند و تکرار های هم بود که در فضا می پیچید و همه اش بود بود بود . یک جوری اگر درش می آمد به حال ها می زد می توانست نجاتی باشد و از یک دستی زبان مثل جایی که برادر در دفترش نوشته کرده در می آمد .

علی اکسیر چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:05 ب.ظ http://eksir.blogfa.com

بازم هم سلام بابا تو دیگه کی هستی/ایول.خوبه مگه تو چی از بقیه کم داری که درباره تئاتر نظر نمیدی خوشحال میشوم درباره مطالبم صادقانه نظر بدی من انتقاد پذیرم وظرفیت هر نظری را دارم موفق باشی

پرومته چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:14 ب.ظ http://promete.blogsky.com

سلام
من دو بار تمام این نوشته شما رو خوندم اما هیچی سر نیاودردم شاید اشکالی تو فهم منه ... شما طرفدار صادق هدایت و گونه نوشتاریش هستین؟

هادی بهروز چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:33 ب.ظ http://56.blogfa.com

سلام. اگه متن گاهی دچار اتناب نمی شد بهتر بود

بابک چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:14 ب.ظ http://1234567.blogfa.com

دوست عزیز محبتت کم نشه. نوشته ات خیلی ثقیل است برای خواندنش وقت بسیاری گذشتم . ولی یک چیز فهمیدم ...............وقت تنها با ارزش زمان است. شاید طلاست .دعا میکنم دوباره تو وبلاگت جنگ بره بره ای راه نیفته. در ضمن پیشاژیش حلول ماه رمضان را تبریک میگم شاید تا اون موقع نتونم ارتباط بگیرم ثانیا ازت ممنونم بابت معرفی کتاب.

حسام چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:42 ب.ظ http://www.pantheon.blogfa.com

یخ پارهء نازکی از ماه بر فراز آبش نگه میداشت..شب خودی تر شد به گونهء میدان چهء کوچکی.....

علی چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:17 ب.ظ http://www.iruniha.persianblog.com

سلام صبرا / چه تصاویری / و چه زبانی داری!

سیاورشن پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:42 ق.ظ http://siavarshan.blogsky.com/

سلام ... اینها مرا نخاشک می دهد ... از تمامِ فاصله هایی که مسخره شدند ٬ تشکر می کنم .... برادرم که به دنیا نیامده بود٬ توی دفترش نوشت :« فریاد نزن ! خفه شو !».... تا به سادگیِ زمینِ آفتابسوخته ی شهرم چنگ زند. ... و روزگار عجیبی که روی نم مرجان گذشت.....زیباست .

تنها پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:49 ق.ظ http://khod.blogfa.com

وقتی فریاد به روز باشه راحت تر میشه فهمیدش ..نوشته هات بوی عطش می ده ...داد بزن چرا معطلی.....کی ادعا میکنه که از فریاد کشیدن سیر می شه....کی میتونه فریاد بزنه جوری که همه فریاد بشه ..مطمئن باش این فریاد فقط از گلوی صبرا بیرون میاد نه کسی مثل من تنها و بی فریاد .....کاش می توانستم لااقل شروع و یا پایان فریاد باشم اما افسوس که نمی توانم ....فریاد بودن را هر کسی نتواند فریاد کرد...........باز هم وقتی می بینم یکی داره فریاد می زنه دلم آروم می شه..و بغضم میترکه...دمت گرم صبرا ..انسانی....

حسن پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:36 ق.ظ http://adamohava.com/blog/

سلام. سووشون باز هم به نظرم بهترین رمان ایرانی است. و فراموش نکن که این یاداشت برای سرمقاله یک روزنامه است که تو نمی توانی در آن به نقد بپردازی. حرفت را واقعا قبول دارم. در ضمن ذوق زده شدم از سرزدنت. موفق باشی. سلام من را هم به خودت و دوستان بندرعباسی برسان.

رادیکال پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:01 ق.ظ http://parki.persianblog.com

سلام مرسی از پیغام حکیمانه ات ... خیلی فکر کردم تا فهمیدم به هر حال واقعا ممنونم ...

علی پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:11 ب.ظ http://bandarabbas12.blogfa.com/

سلام از اینکه به ما سر زدی و میخواستم تبادل لینک داشته باشیم از مطالب خوبت هم ممنون فعلا

ابراهیم پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:44 ب.ظ http://741114131.persianblog.com

من هم معذرت می خواهد و تشکر کرده

شیدا محمدی پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:58 ب.ظ

قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال...

خیال باف پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:27 ب.ظ http://www.khialbaf.com

اولین باری یست که وبلاگتان را می بینم
شبیه آدمهای صبور نیستید
شبیه پیرزن ناتوانی هستید که چون دستش به جایی ـ حتی فریاد ـ بند نیست هی غر ولند می کند...
من چقدر از این پیرزن خوشم آمده

زنگـــــــــــــــــــــــــــــ پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:38 ب.ظ http://zangooole.persianblog.com

سلام صبرا ... خداییش اینجا جوووووووووش خیلی جدیه ... من هیچ رقمه نظر نمی تونم بدم ... بابا مخ ما توش پر از جفنگیات و چرت و پرته ! مسائل جدی و ادبی و درست حسابی رو پس می زنه !‌

ش.پگاه پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:56 ب.ظ http://sher-e-rooz.persianblog.com

سلام عزیز من کهنمیدانم بوی زهرمار چگونه است .؟! ولی تصویر های نوشته هات برام جالب بود . قربانت شین .

کامیرا جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:31 ق.ظ http://www.bandarabbascity.com

چند بار خواستم کامنت بذارم ... به قول شما نویسنده ها نوشتنم نیومد! اما خوب ... به نظرم بهترین زمان برای نوشتن همون موقعیه که نوشتنت نیاد... من! سالهاست که روی این قالی پیر شده ام ...

نقابدار جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:33 ق.ظ http://masking.blogsky.com

همیشه احتمال برداشت های اشتباه . متنهای اینگونه رو تهدید میکنه . در انتخاب پسوندها باید محتاط بود تا فرم نگارش حفض بشه . یه چیز

دیگه ادبیات کلاسیک خودمون رو از یاد نبریم. هر کسی کو دور ماند ...
دغدغه وهراس از شروع دوبارة اوارگی و سرگردانی و شرح گذشته ای که ای کاش هرگز وجود نداشت . ولی ...

من منم جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:53 ب.ظ http://salamanca.blogfa

توی وبلاگ مردن که از زیر پل یا تو کوچه مردن که بهتره
کوچه ای که توام از اون رد شده باشی
چراغم را ببین

[ بدون نام ] جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:13 ب.ظ http://salamanca.blogfa

sorry

حامی جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:52 ب.ظ http://hami.blogfa.com

سلام گول اینهمه تعریف رو نخور.چون اینایی که نظر میدن گاهی بدون تفکر مینویسند من که از نوشته ات
لذت بردم اما .......

زندانی شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:44 ق.ظ http://enferadi08.blogfa.com

همه دنیا دو قسمت! آن جایی که می خواهی مال تو، آن جا که بیابانی است با اشترانی مست و بادهایی از جنس ترس و غروبی از جنس غربت هم مال من!
تو پیر شو، من هم زنده می شود ...

امیر شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:37 ق.ظ http://kargahhonar.blogsky.com

سلام. بازهم مثل سابق زیبا بود. دست مریزاد . همیشه تحسینت کرده ام . علی رغم ابهام پیچیده ای که در کلامت میبینم اما نمیتوانم سرخوشی ای را که پس از خواندن متنهایت گریبانگیرم میشود نادیده بگیرم . پست قبلی هم بسیار به جا بود صبرا جان// کیش روسپی بی گناه هرمزگان //
آدم را به یاد خیلی چیزهای از دست رفته یا درحال از دست رفتن می اندازد . همیشه تلنگری داری که بزنی و . . .

حامی شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:03 ب.ظ http://hami.blogfa.com

مرسی که قابل دونستی و سر زدی اولن امدهام به هر چه شاعر نما و هنرمندنما و وبلاگر نما هست گیر بدم فعلن دارم مطالبم رو اماده میکنم نوبت داستان نویس ها هم میرسه البته به همه ارادت دارم و به هیچکسی پیوند نمیدم سفارشی هم مطلب نمیگیرم ......اگه خواستی ما را هم در وبت بپیوند......

بپ گپو شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:03 ب.ظ http://bapgapuo.blogfa.com

با سلام خدمت صبرا
خیلی خوشحالم که می بینم اندک افرادی هستند هنوز که پایبند به اصول اعتقادی خود و جامعه خویش هستند و از اینکه به من سر زدی (خش هندی) و نظر خودت رو گذاشتی تشکر میکنم به امید فعالیتهای بیشتر در این زمینه و همکاریهای دوجانبه
راستی لینکت رو در وبلاگم گذاشتم
در مورد سوالت هم مینویسم

حامد (دعای باران ) شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:33 ب.ظ http://hamed-poet.persianblog.com

منم تازه ام فرصت شد به خانه ام چراغ بیاور ..........از وقتی که روی یک تکه کاغذ باطله اسم فوکویاما را دیده بود مدام غرق تفکر بود . اول از این اسم خوشش آمد . بعد برای دانستن بیشتر راجع به او به شهر آمده و با نظریه ی پایان تاریخ آشنا شده بود . بعد معنی مدینه فاضله ، دهکده ی جهانی و مردم سالاری را فهمیده بود . او با تلاش زیاد و مطالعه بسیار توانست نظریه پایان تاریخ فوکویاما را رد کند و طرح جدیدی برای اداره دولت ـ ملت ها ارایه کند .........

فرزانه شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:05 ب.ظ


تو بزرگ بشی چی میشی؟؟؟......جوجه رنگی بلا!!!

محمود شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:11 ب.ظ http://nooshdaroo.blogsky.com

سلام صبرا جان .. مرسی که به من سر زدی .... من آپم .. خوشحال میشم دوباره ببینمت .. سبز باشی .

مریم شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:54 ب.ظ http://tardeed.blogspot.com

من همیشه با متن‌های تو این مشکل رو دارم که نمی‌تونم تشخیص بدم اون چیزی که من برداشت کردم دقیقا همون چیزیه که شما می‌گی یا نه. می‌دونی آدم بعد از خوندن متنت انگار چند ساعت متوالی سوار تاب بوده. تک‌ جمله‌ها جلوی چشام چرخ می‌خورن. منظور بعضی‌ها رو درک می‌کنم و بعضی هم فقط یه حس خاص بهم می‌دن ولی منظور اصلی نوشته و یه برداشت کلی... همیشه تو این یکی لنگ زده ام.
حس می‌کنم از هر کدوم از این تک جمله‌ها می‌شه یه متن کامل نوشت.
شاید هم من توی درک کردن خیلی ضعیفم. نمی‌دونم. ولی هیچ کدوم از کامنت‌ها هم ننوشته‌ان که از کل این نوشته چی درک کرده‌ان.

خیال باف شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:48 ب.ظ http://www.khialbaf.com

فریاد تو هم به خیالات من پیوند شد

هکلبری فین شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:09 ب.ظ http://salamanca.blogfa.com

من به روزم............
مرسی

مهدی اخلاص مند شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:41 ب.ظ http://www.banderekhoobom.blogfa.com

با سلام .... تنها چیزی که می خوام بگم اینه که ای کاش من هم مثل شما ذوق در نوشتن داشتم ....واقعا که قابل تحسینه
گل انو گازی انو بی تابریم .... جهاز .هوزار و هو بی تا بریم
گپم اینن که بریم ساده بشیم ..... و دگه آدم افتاده بشیم

محسن یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:02 ب.ظ http://geno.blogsky.com/

سلام صبرا عزیز
چقدر خوشحالم که اینقدر زود جای خود را بین وبلاگ نویسا باز کرده ای و این همه وبلاگ شما خواننده دارد فریادهای قشنگی است با وجود اینکه کوتاه بود اما تاثیر خود را گذاشت گاهی وقت ها دوست دارم بدانم در اداره چکار می کنی البته همیشه از همکارت سراقت را می گیرم اون هم که دل پری از شما دارد راستی اون مطالبی که نوشته بودم بیشتر شوخی بود یک وقتی ناراحت نشی نمی دانم حس خوبی نسبت به شما دارم که از خوبی خودت است البته بعد از اینکه همکار شدیم
پاینده جاوید سربلند سبز و صبرا باشید و جهانی

حامی یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:15 ب.ظ http://hami.blogfa.com

سلام به روزم با خبر های داغ.....

حقیقت یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:37 ب.ظ

یعنی چه ؟!!!!!!!!!!!!!!!
فکر می کنی خیلی نویسنده ای ؟ من نمی دونم کدوم بادمجان دور قابچینی به تو گفته خوب می نویسی ؟! من در عجبم به خدا که روت زیاده . اعتماد به نفست من و کشته ! فکر می کنم عقده حقارت داره خفت می کنه . یعنی که چه یک مطلبت دقیقا یک ماه عوض نشد ُ بعد هم که با سیاه لشکری که درست کردی فکر می کنی سری تو سرایی! یک ذره معلوماتت و ببر بالا اگر چه امثال تو مزخرف می نویسن یک سری که فقط بلدن تعریف کنند وظیفشون را به نحو احسن انجام می دن.

من یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:29 ب.ظ http://pardismadhouse.blogsky.com

یه چیزی میگم ناراحت نشو.. حالا ناراحت هم شدی موردی نداره! ولی خداییش خودت هم می فهمی چی میگی؟!!!

حسام دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:01 ق.ظ http://www.pantheon.blogfa.com

سینه هامان عریان شده.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد