خانه عناوین مطالب تماس با من

فریاد صبر

فریاد صبر

درباره من

زنبوری هستم . انگبین بسیار فراهم آورده. (نیچه) ادامه...

روزانه‌ها

همه
  • اگر خیلی خوشبختید

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • R.I.P Nelson Mandela
  • چهره آبان ماه در مقام یک زن جوان
  • بیست و شش ممیز پنج
  • بیست و پنج
  • باران
  • ۲۴
  • مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
  • خالی
  • چه آب و تاب و چه رنگی ... خدا به خیر کند
  • تپانچه ام
  • ورشکسته
  • من حقیقت را پاره پاره بر خاک دیدم
  • رایا
  • ۲۲
  • گریه کن دیگر!
  • لاله کوچولو
  • به تاریخ دیروز
  • تیر
  • و امراته حماله الحطب
  • بهار را توصیف کنید
  • خون
  • یلدا
  • ایکور
  • تو.حضور داری.بس نیست مرا؟
  • ۲۰

نویسندگان

  • صبرا نامی 52

بایگانی

  • آذر 1392 1
  • آبان 1392 1
  • آبان 1391 1
  • آبان 1390 1
  • بهمن 1389 1
  • آذر 1389 1
  • مرداد 1389 1
  • فروردین 1389 1
  • دی 1388 1
  • آذر 1388 1
  • اردیبهشت 1388 1
  • دی 1387 2
  • آبان 1387 1
  • مهر 1387 1
  • دی 1386 1
  • آبان 1386 1
  • تیر 1386 1
  • فروردین 1386 1
  • اسفند 1385 1
  • بهمن 1385 1
  • دی 1385 1
  • آذر 1385 1
  • آبان 1385 3
  • مهر 1385 1
  • شهریور 1385 2
  • مرداد 1385 1
  • تیر 1385 2
  • فروردین 1385 1
  • اسفند 1384 2
  • بهمن 1384 2
  • دی 1384 3
  • آذر 1384 2
  • آبان 1384 3
  • مهر 1384 3
  • شهریور 1384 1
  • مرداد 1384 3

آمار : 244604 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • R.I.P Nelson Mandela جمعه 15 آذر‌ماه سال 1392 09:56
    ﺩﺭ ﺁﻧﺴﻮﯼ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺑﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺳﯿﺎﻩ، ﭼﻮﻥ ﭼﺎﻫﯽ ﻋﻈﯿﻢ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﻭ ﻗﻄﺐ ﻣﺪﯾﻮﻥ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺧﺪﺍﯾﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﺷﮑﺮﺍﻧﻪ ﯼ ﺭﻭﺡ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮﻡ ﺩﺭ ﭼﻨﮕﺎﻝ ﻭﯾﺮﺍﻧﮕﺮ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻧﻪ ﻟﺮﺯﯾﺪﻩ ﺍﻡ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﮔﺮﯾﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺗﻨﮕﻨﺎﯼ ﺟﺒﺮ ﺍﻗﺒﺎﻟﻢ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﻭ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪﻡ ﺩﺭ ﺁﻧﺴﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺧﺸﻢ ﻭ ﺍﺷﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻣﯽ ﺩﺭﺧﺸﺪ، ﺍﻣﺎ ﻭﺣﺸﺖ ﺍﺯ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ...
  • چهره آبان ماه در مقام یک زن جوان پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1392 23:55
    چهارشنبه شب صاف تا کمی ابری لکه های وحشت زده ابر از پنجره طبقه چهارم نور چراغ های خیابان منتهی به فرودگاه در دوردست تصمیم قاطعانه ی ماندن ذرات ماتم زده ی شرجی چراغ های خیابان خالی سوز نسیم نیمه شب و ملافه هایی که بی هیچ دلیلی دورم گرفته بوده ام آنقدر معصومانه و واقعی که همین روزها به همه شان سوگند یاد خواهم کرد تا خود...
  • بیست و شش ممیز پنج یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1391 10:06
    بستری از کرک سبز رنگ و مرطوب چمن ها می خواهد و خنکای مطبوع ژاله ها که از حریر صورتی پیراهن بگذرد و پوست را بخنداند، به قهقهه ای هولناک و درخت های در هم تنیده ای از اسکناس های درشت -موزون و هندسی- که چشم را بلماند بر پهنای روشن پوست و باد که بیاید و موها را بر سطح پاکیزه و هنوز صاف صورت که بوی صابون و پودر می دهد...
  • بیست و پنج شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 01:13
    Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 وقتی پرده را کنار زدم و صبح توی اتاق ریخت یک جفت چشم کهربایی توی چشم هام می خندیدند توی موهای قهوه ای بی تابم بی هیچ شیشه ای من گیج ومستاصل از پنجره به خیابان روبرویم نگاه می کردم غریب و قاطع دراز کشیده بود زیر پنجره و سطح تیره رنگش آنقدر پاکیزه...
  • باران چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 14:12
    آیا روزی دوباره در جشن باران روی موزائیک های سنگفرش خانه مان خواهم رقصید؟ آیا روزی دوباره دست در دست هم زیر دانه های درشت رگبار ایوان خانه مان خواهیم رقصید؟ باید منتظرم بمانی.من از بلور های شب.از قندیل های ستاره ها عبور می کنم و آنگاه روزی دوباره هر سه با هم دست در دست هم با موهایی آشفته و رها زیر دانه های درشت باران...
  • ۲۴ دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 22:43
    باد که می وزد چشمهام را می بندم و چشم های قهوه ایت را می بینم و گل های ریز چادر آبیت را که رها شده اند در باد و دست کوچک من در دست صبورت چشم هام را که باز می کنم باد تو را و شمع های تولد سه سالگی ام را توده ابر سیاهی کرده که قرار است تمام زمستان امسال بر بام این خانه ببارد ( تا همین یک ماه پیش فکر می کردم ۲۴ اسم یه...
  • مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر که گنج عافیتت در سرای خویشتن است یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 20:05
    * بر سر آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سر آید خلوت دل نیست جای صحبت اضداد دیو چو بیرون رود فرشته درآید صحبت حکام ظلمت شب یلداست نور ز خورشید جوی بو که برآید بر در ارباب بی مروت دنیا چند نشینی که خواجه کی به درآید ترک گدایی مکن که گنج بیابی از نظر ره روی که در گذر آید صالح و طالح متاع خویش نمودند تا که...
  • خالی شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1389 20:44
    Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 همه ی چیزهای خوب تمام شدند باران که بند آمد برق رفت و شمعی نداشتم بوسه ای حتی آینده ای که در روشنایی مکرر رعد و برق فلاش می خورد و غذایی که روی اجاق می سوخت زمستانی که به سر آوردم خالی از تو بود من تنها از تو تنها از بوی سیگار و لحافی که آن روزها پهن می کردیم و پیش...
  • چه آب و تاب و چه رنگی ... خدا به خیر کند دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 17:26
  • تپانچه ام چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1388 14:24
    من باروتم پنبه ای به الکل آغشته دینامیتم سنگ آتش زنه من کاهم نفت آلود کبریتم بی خطر فتیله ای سوخته؟!! تمام خیابان های اطرافم بوی گازوئیل می دهند نفسم تنگ نیست شهری که مرا در خود گرفته مشتعل است آخرین خمیازه های دلگیر آبان هم گذشت تا به خود آمدم که 23 ساله شده ام - داداش آتیش داری؟
  • ورشکسته یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1388 21:58
    پس اینجا نشستم و چاک دهانم را باز کردم من از آن آدم های عقده ای هستم که مدام تو سر خودشان می زنند تا خفه شوند دلیلش هم مثلاً می تواند این باشد که من صبرا نامی هستم حالا دیگر این واقعیت قانعم نمی کند و توجیه نمی شود اندوه همیشه با من بوده و اگر نمی یافتمش حلقه ارتباطم را با نام خانوادگیم از دست می دادم و آنوقت تنها...
  • من حقیقت را پاره پاره بر خاک دیدم یکشنبه 22 دی‌ماه سال 1387 13:47
    Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 ‌فوَاللهِ ما غزیَ قومٌ قطُّ فی عُقرِ دارِهِم إلا ذلّوا . فتَوَاکَلتُم و تَخاذلتُم حتّی شُنَّتْ عَلَیکُمُ الغاراتُ ، وَمُلِکَتْ عَلَیکُمُ الأوطانُ به خدا سوگند! هر ملتی که درون خانه ی‌ خود مورد هجوم قرار گیرد...
  • رایا یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1387 12:58
    اینجا جایی است که به جای نام داغ بر پیشانی کودکان می نهند . تنها منم که داغ کودکیم را به دلم گذاشته اند ..
  • ۲۲ پنج‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1387 15:04
    چه عالی است این آگاهی که من هنوز دارم سقوط می کنم. کسی هست که به من بپیوندد؟
  • گریه کن دیگر! چهارشنبه 10 مهر‌ماه سال 1387 14:48
    کی شعر تر انگیزد ؟ خاطر که حزین باشد
  • لاله کوچولو دوشنبه 3 دی‌ماه سال 1386 16:25
    وقتی تمام پنجره ها بسته می شود چشم نگاه و گوش صدا بسته می شود * وقتی که حرفی از لب و چشم و اشاره نیست دروازه بهشت خدا بسته می شود * آن جا به پشت ناخن چون برگ سوسنی امشب کنار حجله حنا بسته می شود * دیدم کنار پنجره شمعی و کاسه ای آیا حنا به دست شما بسته می شود؟؟ * ای اولین کسی که به تو دل سپرده ام آن آخرین دریچه چرا...
  • به تاریخ دیروز پنج‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1386 14:40
    گوئی قرار نبود بیست ساله بمانم «من زنده ام مثل زنده رود که یک روز زنده بود- فروغ»
  • تیر دوشنبه 11 تیر‌ماه سال 1386 19:16
    از در که می گذشتم٬ پرهیب تو بود که در انتهای راهرو می پیچید.. پرهیبِ مردانه ی نامفهومی که گمانم چارخانه بود. شروع قشنگی برای زمستان پاره پاره ی آن سال آه! آن سال! و زمستان تازه داشت شروع می شد. ** من بینی ام را بالا می کشیدم و راه ها را پیاده می رفتم. ** ذهنم تل انباری بود از تیله های شکسته و گوشواره های آویز دشت های...
  • و امراته حماله الحطب چهارشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1386 22:53
    سخن چین بدبخت هیزم کش است
  • بهار را توصیف کنید چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 13:55
    در بهار شکوفه های بادام ها و هلو ها خواهند شکوفید. و فاطمه دندان در می آورد. ** امروز چندم فروردین است؟ در را ببند. زمستان تمام شد. ** من داشتم قاصدک ها را فوت می کردم. و تاج داوودی ها که پیشانی ام را دور می زدند. ملکه گل های شیپوری بودم. ** چقدر بزرگ شده ای فسقلیِ مامان!! چقدر بزرگ یعنی چقدر؟ ** ماهی های گُلی بزرگ...
  • خون پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1385 17:48
    نام تو را شنید دلم شد سبوی خون لحظه به لحظه پای غزل رفت توی خون لحظه به لحظه هر چه سرودم شهید شد جاری شد از دو سمت دهانم دو جوی خون ماندند هاج و واج جهان توی بیت هام از پشت سر قوافی و از روبروی ؛ خون گفتند از شما ننویسیم بهتر است بیرون زد از دو چشم کبودم دو گوی خون دیدم شما درست نشستید روبروم حتی درون عکس گرفتید بوی...
  • یلدا جمعه 1 دی‌ماه سال 1385 12:06
    شوره زار زیر پایم انباشته از تخمه های هندوانه است. زمستان نعره می کشد و می آید ** من ترس های ناموجه تاریکی هستم با آستین های پفی پیراهن ناتمام خوابم گونه هام را به سرما می سوزانم * هنوز «پدر» حافظ می خواند و کسی هنوز مرا از پدر ندزدیده است ** من ایستاده ام و باد اول دی جوانه های کوچک سبز را می کند از بازوهام مرا عور...
  • ایکور یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1385 19:56
    ایکاروس! ایکاروس! چرا آن گاه که از میان ابرهای باران خیز به درون سایه های آن دریای سبز سقوط می کردی رساتر فریاد برنیاوردی؟ چرا بر جایی نیافتادی که هیچ یک از ما هرگز نتوانیم خون و استخوان روی سبزه ها را فراموش کنیم؟ ** ایکور! من فریاد برآوردم و تمام کوه فریاد برآورد. ایکور! و من در رنج وحشتناکی بودم. ** متنفرم از صخره...
  • تو.حضور داری.بس نیست مرا؟ یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 21:30
    «برای زهرای نازنین که همیشه هیچ وقت اینچنین هیچ کس را هر گز دوست نداشته ام این همه.» ** صفیر کشید و آمد.روی صورتم تمام شد. آن وقت زیر چرخ های ماشین بودی. من سرخ بودم. خون بودم. لاله عباسی بودم. سلول های کوچک صورتی بودم. کم کم کمک سفید بودم. و لرز لرزان می آمدم٬ خرده شیشه ها که شکسته بودند تویم سر و صدا می دادند آن...
  • ۲۰ سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1385 22:02
    امروز هم گذشت و کسی ما را نکشت
  • پاره هایی از داستان « بز آوردم» : یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 23:41
    شما مرا با همین گوشواره هایم در نظر بگیرید در یک کافی شاپ که دارم به روبرویی ام می گویم من بستنی مخصوص می خورم و تو هم قهوه ترک. چه فکر می کنید؟ او لبخند می زند و کوتاه می آید.البته تا چند ماه اول و آن هم به میزان شخصیت و بردباری اش.. بعد ول می کند می رود پی زندگیش .. ** چند وقت است جارو نکرده ام؟ درست از وقتی که مادر...
  • کنام پلنگان و شیران شود سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 09:50
    پوزخند زده بودند: تا آخر هفته به تهران می رسیم. و راستی راستی هم قرار بود تعطیلات آخر هفته را در لواسان و شمیران بگذرانند. صدای انفجار تا توی زیر زمین می آمد. پدر یک هو مرا نشاند و گوش هام را گرفت. فکر کردم حتماً فحشی چیزی می دهند که گوش هام را آن طور گرفته. محکم. پله های زیر زمین را که بالا می آمدیم، اخم کرد و داد...
  • من ماهی دیدم.. پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1385 10:38
    همین زمستان بود؟ کاش فالگیر بدی بودم.. پاسخ : -->
  • پروند جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 13:49
    ما تسلیت گفتیم مرگ ناگهانی را یعنی خدا رحمت کند این زندگانی را عکس از سیاورشن
  • لاله عباسی ها دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 08:47
    از من نبرس چه کسی آب هندوانه ها را ریخت توی حوض شاید که تو نبودی ** و همین بی حوصله ام می کند . تمام زمستان توی زیر زمین ماندیم و توت سفید خوردیم. من موهام را شانه می کردم لاله عباسی ها توی گونه هام خشکیده اند حالا. من یاس های دو سوی حوض را می خواهم و گوشواره های گیلاس و روسری های ترمه و ترنج را کاری از دستت بر می آید؟
  • 52
  • صفحه 1
  • 2