خانه عناوین مطالب تماس با من

فریاد صبر

فریاد صبر

درباره من

زنبوری هستم . انگبین بسیار فراهم آورده. (نیچه) ادامه...

روزانه‌ها

همه
  • اگر خیلی خوشبختید

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • R.I.P Nelson Mandela
  • چهره آبان ماه در مقام یک زن جوان
  • بیست و شش ممیز پنج
  • بیست و پنج
  • باران
  • ۲۴
  • مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
  • خالی
  • چه آب و تاب و چه رنگی ... خدا به خیر کند
  • تپانچه ام
  • ورشکسته
  • من حقیقت را پاره پاره بر خاک دیدم
  • رایا
  • ۲۲
  • گریه کن دیگر!
  • لاله کوچولو
  • به تاریخ دیروز
  • تیر
  • و امراته حماله الحطب
  • بهار را توصیف کنید
  • خون
  • یلدا
  • ایکور
  • تو.حضور داری.بس نیست مرا؟
  • ۲۰

نویسندگان

  • صبرا نامی 52

بایگانی

  • آذر 1392 1
  • آبان 1392 1
  • آبان 1391 1
  • آبان 1390 1
  • بهمن 1389 1
  • آذر 1389 1
  • مرداد 1389 1
  • فروردین 1389 1
  • دی 1388 1
  • آذر 1388 1
  • اردیبهشت 1388 1
  • دی 1387 2
  • آبان 1387 1
  • مهر 1387 1
  • دی 1386 1
  • آبان 1386 1
  • تیر 1386 1
  • فروردین 1386 1
  • اسفند 1385 1
  • بهمن 1385 1
  • دی 1385 1
  • آذر 1385 1
  • آبان 1385 3
  • مهر 1385 1
  • شهریور 1385 2
  • مرداد 1385 1
  • تیر 1385 2
  • فروردین 1385 1
  • اسفند 1384 2
  • بهمن 1384 2
  • دی 1384 3
  • آذر 1384 2
  • آبان 1384 3
  • مهر 1384 3
  • شهریور 1384 1
  • مرداد 1384 3

آمار : 244656 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • من خدا هستم، پروردگار شما دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 14:11
    من‌ از پدر خواهم‌ خواست‌ و او پرکلیتوس‌ دیگری‌ به‌ شما خواهد داد که‌ تا ابد با شما می‌ماند. ****** با انگشت های کوچکت شاخه های زیتون را بافتی حلقه کردی روی پیشانی ام زیرناخن هات خاک بود لای موهات خاک بود و در نفست خاک بود گونه های گِلی ! از کدام بیابان گذشته بودی ؟ همه ی من ! در کوهپایه های صهیون .. همه مزامیر داوود...
  • خشم و هیاهو دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1385 14:10
    و نباید در کارگاه خود جایی برای چیزی باقی گذارند ، مگر راستی ها و حقایق دیرین دل آدمی – مهر و شرف و رحم و غیرت و رافت و فداکاری – حقایق دیرین جهان که بی وجود آن ها هر داستانی ناپایدار و محکوم به نیستی است‌. تا چنین نکنند ، نفرینی بر تلاششان سایه افکنده است. سخن از شهوت می گویند نه از مهر، از شکست هایی دم می زنند که در...
  • کپک ها باید بمیرند یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 08:44
    می خواهید برایتان قصه بگویم ؟ قصه یک کلم پیچ را که در مزرعه کوچکی زندگی می کند ؟ فرض بگیرید شما تصمیم گرفته اید از این کلم کوچک پیچ نگهداری کنید .لازم نیست که شما حتماً این کار را بکنید . می توانید فقط فرض بگیرید . البته شما می توانید قصه من را تا آخرش حدس بزنید . اما نمی توانید همه اش را همین حالا بخوانید . چون من...
  • دوستان انتلکتوال دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1384 08:28
    برای چریدن جای دیگری را انتخاب کنید . این خاک شور است .
  • تو در کجای این هزار تویی الهام ؟ یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1384 11:38
    تقویم من یک روز عقب مانده است . گرچه هر روز خط می خورد ٬ راه به جایی نمی برد و آبی که امروز می خورم ٬ دیروز توی گلویم گیر کرده است . در حوالی من اتفاق افتاد . و من مصرانه در دیروز بودم . در خاطره آب میوه های پائین شهر در دود قلیان های میوه ای و بوی کباب های پیچیده لای نان مهر، شیرینی آب میوه هامان بود که حل شده بود در...
  • هیهات شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 11:17
    برای شناکردن به سمت مخالف رودخانه قدرت وجرات لازم است وگرنه هر ماهی مرده ای هم می توانداز طرف موافق جریان آب حرکت کند. ( افسوس که پدران ما ارزان فروختند و ما که هرگز چیزی ندانستیم )
  • صفیر می کشد و می آید .. شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1384 14:29
    حق با تو بود . شیر سر رفت . من هم چشم به راه ماندم . تمام چارده سالگی ام پر بود از تب . و داشتم استکان ها را خشک می کردم با کتان سفید . *** حالا خوب که فکر می کنم . بدجوری نمور بود ٬ حتا استخوان هام . و خیسی خون لزج و سرد ٬ انگار مرده اند . *** مرد قایق را می کشید . و چیزی نمانده بود که صبح شود . دهانت را که گم کردی ....
  • Mr sharon ! time out یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1384 08:42
  • کنون گر تو در آب ماهی شوی چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1384 12:17
    اگر تُند بادی برآید زِکُنج به خاک افکند نارسیده تُرُنج **** سخن گفتن آمد نهفته به راز درِ خوابگه نرم کردند باز ... *** ( بگیر و به گیسوی او بر بدوز ) *** دل من همی با تو مهر آورد همی آب شرمم به چهر آورد *** (تو گویی که با او به هم بود شب ) *** ( برهنه ببین این تن روشنم ) *** گر ایدونکه شمشیر با بوی شیر چنین آشنا شد تو...
  • باشد . این هم برای تو . شنبه 3 دی‌ماه سال 1384 08:08
    گرسنگی ٬ اولین فاجعه بود . بعد ٬ حضور تو لا به لای این ها ... (وقتی که درست نخواسته بودم ) من تمام شب حرص خوردم . و خون خونم را خورد . باد ٬ حیاط کثیف دور و برم را می سائید . و حتا صبح نمی شد . زیر تمام روزهام آبی می کشم . و دیگر اصلاْ تو را توی سفره روزهای جمعه نمی بینم . که دور من نشسته ای و سیگار نمی کشی . باد ٬...
  • اگر بگذارند ... دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1384 14:09
    دل دریایی من این همه بیهوده مگرد ... دل دریایی من این همه بیهوده مگرد ...
  • آن مرحوم دوست ما بود . پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1384 12:30
    نادر ابراهیمی جایی می نویسد : آن مرحوم دوست ما بود . استاد نگارشم دو دقیقه ٬ کلاس را ایستاده در سکوت دستور می دهد . و البته که آن مرحوم دوست ماست . آیا این نمایندگان ما نبودند که در خانه ما چنین گفتند و چنان کردند ؟ چرا صدای اعتراض ما از چار دیوار خانمان بیرون نرفت ؟ چرا استادِ آتشی شناس و آتشی پرست من آن دو دقیقه...
  • چقدر باران نمی بارد ... دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1384 22:30
    و عرق روی گردن این شهر خشکیده . امشب تمام زمین را قدم زدم . دریا می جوشید . و خاک که تب داشت کف پاهام را می سوزاند . در زیر تنها گلبریشم این شهر باران اتفاق افتاد . و فکر می کنم یک جایی میان اسکله نوزده ساله شدم .
  • لعنتی تو ... سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1384 10:40
    از پرده حصیری خاک گرفته می گذرد خیال تو ٬ از نگاه من ... می پاشد توی همین خیابانی که غروب ها لیسیده می شود و ... من ٬ طبقه دوم این تخت می خوابم که حالا نشسته ام . تنم بوی درد می دهد . و پنجره لعنتی باید درست کنار تخت من باشد . وخیابان دراز لعنتی . و پرده ی حصیری لعنتی ٬ که اینجای چشم هایم درست توی ذوق می زند . بهتر...
  • من را بگو ! سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1384 17:10
    (چه دشوار به تیرگی سقوطت خیره بودم . نه ! نمی شود انگار ...) تمام پیاده رو را گشتم . و لبه های سیمانی حصار جوی ؛ تمام سرازیری پسیان را . هیچ ته سیگاری بوی تو را نداد . پوست کنده بگویم : پشیمان بودم . همان که تو ... آکاردئون زن گفت که هر دومان دیوانه ایم و بهتر است برویم به درک. بوی بلال آمد . من گفتم : محال است . هیچ...
  • دزد کوچک ترسوی من ! پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1384 11:09
    که بعید است گرفتگی صدایم را نگرفته باشی ... تو قطعاْ دلهره بریده بریده زنگ دارم را هم مرور کرده ای . حالا چه نشسته ای سه کنج دیوار ؟؟؟ می بینمت ؟ ؟؟ من پشت حفاظ میله ها ! اینجا ! سرت را بیاور بالا ! مادر با پیش دامنی خیس ٬ایستاده میان ایوان٬ شلنگ را گرفته دستش ٬ مات مانده . پدر ٬ سی گار می کشد و مرا به روی خودش نمی...
  • تازه عروس می شوم ٬ تازه عروس شد ... دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1384 13:17
    حسین گردین به بلقیس بهزادی پیوست ؛ روزگار به کامشان ... تازه عروس می شوم ٬ حجله اگر به پا کنی . باغچه دست مرا مزرعه حنا کنی. تازه عروس می شوم ٬ تازه عروس شعر تو به جای واژه ها اگر مرا هجا هجا کنی. چرا حسودی نکند ؟ شاخه نبات هم به من حافظ من اگر مرا در غزلت صدا کنی. کوچه و خانه را ببین غرق چراغ کرده ام وای اگر نیایی و...
  • من ؛ قرار است رو ی این قالی پیر شود.... چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 08:32
    زانو های من لرزیده بودند که شیر سر رفت. تبِ شش سالگی هنوز توی استخوان هایم گیر کرده. امواج رادیویی ٬ فریادها که در گوشم می پیچد؛ روی قالی افتادم و نفس نفس زدم... از نفس نیافتاده بودم. قالی ٬ چرک بودِ ؛ گل هاش - کثافت های کوچکِ نامعلق - به پیچیدگیِ طرحِ لاکی چنگ می زدند. بوی کهنگی که گاه ناموزون و متهوع بود ٬ معده ی...
  • کیش : روسپی بی گناه هرمزگان پنج‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1384 09:48
    توی همین یکی دو روز اینده اتفاق عجیبی خواهد افتاد . اتفاقی که انگشت به دهان خواهی ماند. من ناخن هایم را دانه دانه شکستم . و خون که از دو سوی انگشت هام جوانه زد ؛ بوی زهرمار می داد. نمک خشکیده بود لابه لای چروک زانوهام . و فشرده که می شدند به مرجان ها ؛ رد پوتینی روی ماسه ها به حضورم نزدیک می شد. یک لبخند دیگر ؛ شاید...
  • تو ؛ خدای من ! تصنیف بلندی که من تنها می خوانم . دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1384 13:34
    تو ؛ همین جایی ... توی همین خیابان هایی که غروب ها لیسیده می شوند و برق می زنند . تو ؛ سایه ی سردی است که بوی گازوئیل می دهد . عابران درخت های نخل که قد کشیده اند روبروی بدر ماه ؛ شب خالی بدون خیابان را سوت می زنند ؛ غروب را ... تو ؛ توتونی هستی که خیسیده نخواهد شد. حالا مرد هم که نباشی . سوت می زنی ....؛ صدای سوتت...
  • حضور نیمه شبانه ی مردی در عروق چرک مرده ام ... سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1384 10:33
    مردی مرا به نیمه کسالت بار اتاق خوابش خواهد برد . و من دیگر از هیچ گلدانی نخواهد روئید . من خستگی را دومین شب است که در مهره ی دوم گردنم پنهانیده ام . مردی از حوصله ی حنجره ام بالا می رود . من می روم توالت عرق گَردِنُم اَشورُم .... نه اینکه روبروی من ایستاده نباشی . تو در تاریک روشن اتاق خوابم ماسیده ای ...
  • .... سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 00:15
    نوشتم می خواهم فریاد بزنم ؛ فریاد زدند : خفه شو !!! عرق پیشانی ام را پاک کردم و با ته مانده دست هایم دیوار سیمانی را سائیدم ؛ صاف شد ... از سیمان سفید که سائیده شده است تشکر می کنم . از تمام روزهایی که قرار است بیایند ؛ از دندان هایم که طناب ها را پاره می کنند ؛ از همکلاسی هایم در دوره لیسانس که فرق کلم پیچ وبروکسل را...
  • 52
  • 1
  • صفحه 2