من باروتم
پنبه ای به الکل آغشته
دینامیتم
سنگ آتش زنه
من کاهم
نفت آلود
کبریتم
بی خطر
فتیله ای سوخته؟!!
تمام خیابان های اطرافم بوی گازوئیل می دهند
نفسم تنگ نیست
شهری که مرا در خود گرفته مشتعل است
آخرین خمیازه های دلگیر آبان هم گذشت تا به خود آمدم که 23 ساله شده ام
- داداش آتیش داری؟
سلام..
آتیش ؟...نه ..ولی دلم گر گرفته از این دنیا...
تولدتون مبارک...
شاد باشین
سلام...
تبریک عید و بهونه کردم که خدمت برسم...
همه ۲۳ ساله ها اینقدر دیر آپ می کنن؟
شاد باشین و عیدتون مبارک
سلام...
نه سیگاری نیستم...
تولدت مبارک...
۲۳ سال گذشت و کسی تو را نکشت
تولدت مبارک
سه سال از تولد ۲۰ سالگیت و اولین تبریکِ بی اغراقِ من گذشت. امروز 23 ساله ای صبرا! ... جمله ای که قصد نوشتنش را دارم کاملا امری ست... خوب باش
سلام
درعصرهای انتظاربه حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو! کلبه ی غریبی ام را پیدا کن، کناربیدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهای رنگی ام! درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا می یابی.
(سلام.خسته نباشید.گویا در این عصر یخی یکدیگر را فراموش کرده ایم. منتظر قدمهای سبزت هستم.)
تمام فتیله های جهان را آتش زدم
و از دور به این انفجار مضحک می خندم
چار زانو
با خدای خودم
سلام خوبی خوش میگذره ؟کجائی ستاره سهیل شدی
راسته میگن از دل رود هرآنچه از دیده رود
به همین سادگی فراموش شدیم
اگه شناختی بهم سر بزن منتظر حظورتون هستم
سلام عزیز . در این جنگل سوخته آیا چشمه ی روشنی هست تا آبی برای شستشوی آبرو هدیه کند ؟!!! زنگار سالیان دراز عقب ماندگی روح را زنگ زده کرده است ... ای بانوی خانه های امن گریزی از خیابان های اسارت می توان یافت ؟ قربانت شین .
دیگه داری پیر میشی ها !!!