باد که می وزد
چشمهام را می بندم
و چشم های قهوه ایت را می بینم
و گل های ریز چادر آبیت را که رها شده اند در باد
و دست کوچک من در دست صبورت
چشم هام را که باز می کنم باد تو را و شمع های تولد سه سالگی ام را توده ابر سیاهی کرده که قرار است تمام زمستان امسال بر بام این خانه ببارد
( تا همین یک ماه پیش فکر می کردم ۲۴ اسم یه سریال آمریکایی مزخرفه
حالا دارم توی یه ایرانیش بازی می کنم)
جالبه.
۲۴ساله هم شوی اندوه هزاران هزار ساله ای هستی که از پنجره ی تنهایی ات آویزانی و هزار بار فیلسوف شوی هزار بار عارف نمی دانی چرا؟
سلام صبرا
دارم کتاب اقا معلم رو چاپ می کنم ( اگه خدا بخواد)
برخی نظرات شما هم چاپ می شه با لینک وبلاگتون ( احتمالاً)
اگه مخالفتی دارین بهم خبر بدین.
متشکرم
البته که مخالفتی ندارم
نیستی
صبر کردم تا به نام تو رسیدم / ای وای الف و ی را ندیدم / فریاد از این رهگذر ادم خاکی / تا چشم به هم زدی سی و دو حرف را پریدم.سلام به شما عضو جدید انجمن علمی ادبیات هرمزگان امید که زودتر به شهرتان سفری داشته باشی. ما به وجود شما ذوق زده ایم.انجمن خندان چشمها نگران دلها لرزان و... بیایید بیایید ...
مثل جک بائر سریال مزخرف ۲۴ همه چیزو زدی قلع وقمح کردی که! همه ی پیوند هاتو زدی کشتی؟!