۲۴

 

 

 

باد که می وزد 

چشمهام را می بندم 

و چشم های قهوه ایت را می بینم 

و گل های ریز چادر آبیت را که رها شده اند در باد 

و دست کوچک من در دست صبورت 

چشم هام را که باز می کنم باد تو را و شمع های تولد سه سالگی ام را توده ابر سیاهی کرده که قرار است تمام زمستان امسال بر بام این خانه ببارد 

 

  

 

( تا همین یک ماه پیش فکر می کردم ۲۴ اسم یه سریال آمریکایی مزخرفه 

حالا دارم توی یه ایرانیش بازی می کنم)

 

نظرات 6 + ارسال نظر
معین الدین بندری چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:47 ق.ظ http://www.moeinaddin.blogfa.com

جالبه.

ابراهیم دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ق.ظ http://adineh-raha.blogfa.com/

۲۴ساله هم شوی اندوه هزاران هزار ساله ای هستی که از پنجره ی تنهایی ات آویزانی و هزار بار فیلسوف شوی هزار بار عارف نمی دانی چرا؟

آقا معلم سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ق.ظ http://www.clickschool.ir

سلام صبرا
دارم کتاب اقا معلم رو چاپ می کنم ( اگه خدا بخواد)
برخی نظرات شما هم چاپ می شه با لینک وبلاگتون ( احتمالاً)
اگه مخالفتی دارین بهم خبر بدین.
متشکرم

البته که مخالفتی ندارم

بنیامین یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ب.ظ

نیستی

مجید شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ب.ظ http://badsaba.blogfa.com

صبر کردم تا به نام تو رسیدم / ای وای الف و ی را ندیدم / فریاد از این رهگذر ادم خاکی / تا چشم به هم زدی سی و دو حرف را پریدم.سلام به شما عضو جدید انجمن علمی ادبیات هرمزگان امید که زودتر به شهرتان سفری داشته باشی. ما به وجود شما ذوق زده ایم.انجمن خندان چشمها نگران دلها لرزان و... بیایید بیایید ...

نگهداری پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:34 ق.ظ

مثل جک بائر سریال مزخرف ۲۴ همه چیزو زدی قلع وقمح کردی که! همه ی پیوند هاتو زدی کشتی؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد