بستری از کرک سبز رنگ و مرطوب چمن ها می خواهد و خنکای مطبوع ژاله ها که از حریر صورتی پیراهن بگذرد و پوست را بخنداند، به قهقهه ای هولناک و درخت های در هم تنیده ای از اسکناس های درشت -موزون و هندسی- که چشم را بلماند بر پهنای روشن پوست
و باد که بیاید و موها را بر سطح پاکیزه و هنوز صاف صورت که بوی صابون و پودر می دهد برقصاند.
و آن قدر بماند تا کرخت شود و بخوابد و خواب ببیند و در خواب هم همینطور گیج و بی خیال بی هیچ گریه ای شیونی قهقهه ای آوازی دراز بکشد و لبخند بزند و گاهی اگر دلش کشید فوت کند که پاک پاک شود و پاک پاک شود
بیست و شش سالگی بی هراسی تصمیمی اندوهی عشقی تکراری مفهومی |