تو.حضور داری.بس نیست مرا؟

 

 «برای زهرای نازنین

که همیشه هیچ وقت اینچنین هیچ کس را هر گز دوست نداشته ام این همه.»

 **

صفیر کشید و آمد.روی صورتم تمام شد. آن وقت زیر چرخ های ماشین بودی.

من سرخ بودم. خون بودم. لاله عباسی بودم. سلول های کوچک صورتی بودم. کم کم کمک سفید بودم.

و لرز لرزان می آمدم٬ خرده شیشه ها که شکسته بودند تویم سر و صدا می دادند آن تو..

سرت از زیر نیمکت بیرون نمی آمد.

بیرون که آمد٬ نمک خشکیده بود لای میله های سیاه این سوی چشم هات.

غافل از آن که هر را از بر می فهمیم و نمی فهمیم.

و همه چیز تازه از همین جا شروع شده بود.

 **

چقدر خواب از دست دادنت عذابم می دهد.

چقدر بی خودی خواب می بینم.

 **

چقدر برای دنیای لبالب چرکی که در اطرافم می بینم حیفی..

چقدر زیادی..