تقویم من یک روز عقب مانده است .
گرچه هر روز خط می خورد ٬ راه به جایی نمی برد و آبی که امروز می خورم ٬ دیروز توی گلویم گیر کرده است .
در حوالی من اتفاق افتاد .
و من مصرانه در دیروز بودم .
در خاطره آب میوه های پائین شهر
در دود قلیان های میوه ای
و بوی کباب های پیچیده لای نان
مهر، شیرینی آب میوه هامان بود که حل شده بود در پوست هامان وجدای از چه می گویم و چه می خواهی موضوعیت حضورش رابه رخ می کشید .
برای فریاد زدن دغدغه هامان که در تنهایی گزیر ناپذیر جوانی مان بی سببی سرریز می شد جای بهتر از گوش همدیگر نداشتیم .
و توجیه می شد که تاب نمی آوردیم . غم می گرفتمان و کودکانه قهر می کردیم .
***
یکی از روزهای دل انگیز زمستانی بود ، شاید که تقویم دیواری من مریض شد .
من چادر نمازم را پوشیده بودم و توی کوچه ها دنبالت می دویدم .
باد ، گل های آبی چادر نمازم را برد به تاریخ دیروز
داشتم سرود می خواندم
بی خیال و بی قید می خندیدم .
کباب می خوردم
و بی هیچ حس حضور تو
و بی هیچ نگرانی
باز می خندیدم و تاب می خوردم .
تو اما مانده بودی . همان جا . پشت میز قهوه ای کهنه ورودی سالن توی قاب روسری ابریشم قرمز مات مانده بودی .
..
..
..
جوانی ما هزارتویی از شمشاد بود
ابتدا من بودم .و آدامس هایی که توی دستم عرق کرده بودند .
(چشم های مصیبت زده ام هم بودند ، از ابتدا )
و تو با آب پرتقال و نگاه ماتت .
مهر هم بود که صبورانه حل می شد در پوست هایمان .. بی محابای هزار تو .
بعد دیواری از شمشاد بود که پوست را جراحی می کرد .
و در تفاوت چشم اندازمان مهر سلاخی می شد .
|