....

نوشتم می خواهم فریاد بزنم ؛ فریاد زدند : خفه شو !!!

 

عرق پیشانی ام را پاک کردم و با ته مانده دست هایم دیوار سیمانی را سائیدم ؛

 

صاف شد ...

 

از سیمان سفید که سائیده شده است تشکر می کنم .

 

از تمام روزهایی که قرار است بیایند ؛

 

از دندان هایم که طناب ها را پاره می کنند ؛

 

از همکلاسی هایم در دوره لیسانس که فرق کلم پیچ وبروکسل را نمی دانند ؛

 

از آبی که توی خیابان ملّا صدرا روی زمین ریخته ، تشکر می کنم .

 

از دوست جوانمرگم که بدجوری الکل می خورد وهذیان می گوید .

 

از کلاف سرمه ای رنگ خاله مادرم ؛

 

از برادرم که به دنیا نیامد ؛

 

از تمام بی سر وپاهایی مثل خودم که پشت کنکور نماندند .

 

دوست عزیز !!! از شما تشکر می کنم .

 

توی سیمان سفید خودم را می بینم ؛

 

دور انگشت هایم گونی پیچیده اند ...