از من نبرس
چه کسی آب هندوانه ها را ریخت توی حوض
شاید که تو نبودی
**
و همین بی حوصله ام می کند .
تمام زمستان توی زیر زمین ماندیم و توت سفید خوردیم.
من موهام را شانه می کردم
لاله عباسی ها توی گونه هام خشکیده اند حالا.
من یاس های دو سوی حوض را می خواهم
و گوشواره های گیلاس
و روسری های ترمه و ترنج را
کاری از دستت بر می آید؟
شاید دیگه از دست هیچ کس کاری برنیاد ولی اگه کسی تونست کاری بکنه یادت باشه من هم دلم برای یاسها و گوشوارههای گیلاس تنگ شده. ولی از روسری متنفرم چه ترمه چه هر جنس دیگهای.
نه. خودت باید کاری بکنی. همین!
تمام بغض ات را هدیه کن.لای دستمال هایی که بوی لاله عباسی گرفته...
کار کار خودش است
و شاید هم خودت
و هر کس که بخواهد
چرا ! خودم بودم ، حواسم نبود ، عجله داشتم ، خواستم از سر حوض کوچک خانه مان بپرم که پایم گرفت به ظرف آب هنوانه ها و . . . . .
میخواستم از باغ همسایه برایت یک بغل یاس بیاورم ،
راستی چه خوبست روسری ، یاس و ترمه .
خوشحالم که زنبوری هستی انگبین بسیار فراهم آورده...
برقرار باشید و بی قرار
ما لاله عباسی نداشتیم ... ترمه و ترنج هم ....
و گیلاس را سالی یک یا دوبار که پدر از شهر با خود می خرید و می آورد بیشتر نمی دیدیم.
نه کمکی از من ساخته نیست.
از نخل و خرما بگو ... شاید...
نمیدونم
شاید بیاد شاید نیاد
ولی این رو میدونم که تا تو نخوای من نمی تونم کاری برات بکنم
راستی ممنونم از این که من رو رفیق صدا کردی
راستی یه چیزه دیگه هم هست که بعدا بهت میگم
درود...
درست همین است که بی حوصله ام می کند....
گاهی من هم دلم برای یاس و گیلاس وترمه و ترنج تنگ میشود.تو که از دیار دلتنگی هستی بمان زمستان هم تمام خواهد شد.
ای بابا
هنوز می نویسی
ای بابا ای بابا
من تو رو می کشم! حالا اگه جرات داری اینو تایید کن!
مبارک.... شاعر هم شدی جانم.......
رضای اعدامی..
نظراتت باز نمی شود.
واقعاْ چیزی برای گفتن داشتم.
صبرا که شعر میگفتی همه عمر
دیدی که چگونهشعر صبراگرفت......
بری ازت نیست..از طرف دلداری که همیشه میگه دل به دل راه داره..
سپید پستوی ذهنتو دستمالی نکن
بزار برا وقت بعد از غصه خوردنات
ببخشید بدون در زدن اومدم تو احساس خودمونی کردم
اتفاقا قرتی ها خیلی دوست دارن عینک های دودی رو کش برن...ببین.می فهمی که می خوام چی بگم؟!
اولا: ملاک قضاوت این نکته که نمی توانم کافی باشم چیست؟!
ثانیا:من اون کتاب قرمزه(!) رو محض خاطر مرام و معرفتم نصف و نیمه انداختم گوشه ی کتابخونم.در حالی که شب خوابشو می بینم و میل غریبی به خوندنش دارم.هیچ می دونی وقتی طلبکارانه میای و منو بازجویی می کنی که اوضاع و من و اون کتاب قرمزه چجوریاست بیشتر از قبل منو وادار می کنی به خونت تشنه شم؟! اصلا بزار تکلیفمو باهات روشن کنم دختر خانوم! تا یه هفته دیگه کتابو شروع کردی کردی.در غیر اینصورت به خشونت متوصل می شم و تنهایی از خوندن کتاب لذت می برم.افتاد؟!
ثالثا: میزان گیجی منو در فراموش کردن اون کیف پول به رخم نکش وگرنه عمق فاجعه ای که به خاطر رنگ نارنجی اتاقت گریبانت رو گرفته بی هیچ پرده پوشی و اینا فریاد می زنم تا آدمیان بدانند و عالمیان درس عبرت گیرند!
اوهوم!!!!
از دست من نه فقط خودت و خدا
با آب هندوانه ها صورتم را شستم تا سرخ رو باشم.
و ندیدم رنگ روی تو را که زردتر از من بود.
و تو ماندی موهایت در دست که هنوز شانه می زدی و من خیره به تو سرخ و زرد و سرد.