لاله عباسی ها

 

 

 

از من نبرس

چه کسی آب هندوانه ها را ریخت توی حوض

شاید که تو نبودی

**

و همین بی حوصله ام می کند .

 

تمام زمستان توی زیر زمین ماندیم و توت سفید خوردیم.

من موهام را شانه می کردم

لاله عباسی ها توی گونه هام خشکیده اند حالا.

من یاس های دو سوی حوض را می خواهم

و گوشواره های گیلاس

و روسری های ترمه و ترنج را

کاری از دستت بر می آید؟

نظرات 23 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:48 ق.ظ http://tardeed.blogspot.com

شاید دیگه از دست هیچ کس کاری برنیاد ولی اگه کسی تونست کاری بکنه یادت باشه من هم دلم برای یاس‌ها و گوشواره‌های گیلاس تنگ شده. ولی از روسری متنفرم چه ترمه چه هر جنس دیگه‌ای.

مهرداد دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:24 ق.ظ http://mohagh.blogspot.com

نه. خودت باید کاری بکنی. همین!

زهرا دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:52 ق.ظ http://zahra999.blogfa.com

تمام بغض ات را هدیه کن.لای دستمال هایی که بوی لاله عباسی گرفته...

م س ا ف ر سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:27 ق.ظ http://mosafereaseman.mihanblog.com

کار کار خودش است
و شاید هم خودت
و هر کس که بخواهد

اسپارتاکوس چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:05 ب.ظ http://win2.blogfa.com

چرا ! خودم بودم ، حواسم نبود ، عجله داشتم ، خواستم از سر حوض کوچک خانه مان بپرم که پایم گرفت به ظرف آب هنوانه ها و . . . . .
میخواستم از باغ همسایه برایت یک بغل یاس بیاورم ،
راستی چه خوبست روسری ، یاس و ترمه .

غلامحسین ساعدی چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:00 ب.ظ

خوشحالم که زنبوری هستی انگبین بسیار فراهم آورده...

مستعار چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:41 ب.ظ

برقرار باشید و بی قرار

ابراهیم چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:04 ب.ظ http://inja-anja.mihanblog.com

ما لاله عباسی نداشتیم ... ترمه و ترنج هم ....
و گیلاس را سالی یک یا دوبار که پدر از شهر با خود می خرید و می آورد بیشتر نمی دیدیم.
نه کمکی از من ساخته نیست.
از نخل و خرما بگو ... شاید...

امیرحسین پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:53 ق.ظ http://bigblackrat.blogsky.com

نمیدونم
شاید بیاد شاید نیاد
ولی این رو میدونم که تا تو نخوای من نمی تونم کاری برات بکنم
راستی ممنونم از این که من رو رفیق صدا کردی
راستی یه چیزه دیگه هم هست که بعدا بهت میگم

شکراله ذبیحی جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:41 ق.ظ http://www.mehrpad.co

درود...

رضا جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:44 ب.ظ http://edami.blogspot.com

درست همین است که بی حوصله ام می کند....

آرتا جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:48 ب.ظ

گاهی من هم دلم برای یاس و گیلاس وترمه و ترنج تنگ میشود.تو که از دیار دلتنگی هستی بمان زمستان هم تمام خواهد شد.

مثلث جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:41 ب.ظ http://mosallas.blogsky.com

ای بابا
هنوز می نویسی
ای بابا ای بابا

زهرا شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:51 ب.ظ http://zahra999.blogfa.com

من تو رو می کشم! حالا اگه جرات داری اینو تایید کن!

خبر نگار یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:51 ب.ظ http://4130.blogfa.com

مبارک.... شاعر هم شدی جانم.......

صبرا سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:45 ب.ظ

رضای اعدامی..
نظراتت باز نمی شود.
واقعاْ چیزی برای گفتن داشتم.

فضولباشی سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:52 ب.ظ http://fozolbashi.blogsky.com

صبرا که شعر میگفتی همه عمر
دیدی که چگونهشعر صبراگرفت......

بابک اسرافیلی سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:56 ب.ظ

بری ازت نیست..از طرف دلداری که همیشه میگه دل به دل راه داره..

بامداد چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:34 ق.ظ http://bamdadedarya.blogfa.com

سپید پستوی ذهنتو دستمالی نکن
بزار برا وقت بعد از غصه خوردنات

ببخشید بدون در زدن اومدم‌‌ تو احساس خودمونی کردم

زهرا پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:02 ق.ظ http://zahra999.blogfa.com

اتفاقا قرتی ها خیلی دوست دارن عینک های دودی رو کش برن...ببین.می فهمی که می خوام چی بگم؟!

زهرا پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:19 ب.ظ http://zahra999.blogfa.com

اولا: ملاک قضاوت این نکته که نمی توانم کافی باشم چیست؟!

ثانیا:من اون کتاب قرمزه(!) رو محض خاطر مرام و معرفتم نصف و نیمه انداختم گوشه ی کتابخونم.در حالی که شب خوابشو می بینم و میل غریبی به خوندنش دارم.هیچ می دونی وقتی طلبکارانه میای و منو بازجویی می کنی که اوضاع و من و اون کتاب قرمزه چجوریاست بیشتر از قبل منو وادار می کنی به خونت تشنه شم؟! اصلا بزار تکلیفمو باهات روشن کنم دختر خانوم! تا یه هفته دیگه کتابو شروع کردی کردی.در غیر اینصورت به خشونت متوصل می شم و تنهایی از خوندن کتاب لذت می برم.افتاد؟!

ثالثا: میزان گیجی منو در فراموش کردن اون کیف پول به رخم نکش وگرنه عمق فاجعه ای که به خاطر رنگ نارنجی اتاقت گریبانت رو گرفته بی هیچ پرده پوشی و اینا فریاد می زنم تا آدمیان بدانند و عالمیان درس عبرت گیرند!

اوهوم!!!!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:31 ب.ظ

از دست من نه فقط خودت و خدا

یاشار چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:51 ب.ظ http://northboy.tk

با آب هندوانه ها صورتم را شستم تا سرخ رو باشم.
و ندیدم رنگ روی تو را که زردتر از من بود.
و تو ماندی موهایت در دست که هنوز شانه می زدی و من خیره به تو سرخ و زرد و سرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد