و نباید در کارگاه خود جایی برای چیزی باقی گذارند ، مگر راستی ها و حقایق دیرین دل آدمی – مهر و شرف و رحم و غیرت و رافت و فداکاری – حقایق دیرین جهان که بی وجود آن ها هر داستانی ناپایدار و محکوم به نیستی است.
تا چنین نکنند ، نفرینی بر تلاششان سایه افکنده است. سخن از شهوت می گویند نه از مهر، از شکست هایی دم می زنند که در آن ها هیچ کس چیز ارزنده ای نمی بازد. از پیروزی هایی که در آن امید نیست و از همه بدتر رحم نیست ، رافت نیست . غم هاشان از دردهای نوع بشر مایه نمی گیرد و داغی به جا نمی گذارد ، سخنشان از دل نیست ؛ از غده هاست .
تا این ها را دوباره نیاموزند، چنان خواهند نوشت که گویی در میان آدمیان ایستاده اند و انقراض انسان را می نگرند. من از پذیرفتن انقراض انسان سر باز می زنم. انسان جاوید است. نه بدان سبب که در میان مخلوقات تنها او صدایی پایان ناپذیر دارد، بلکه بدان رو که دارای روح است . روحی که سرچشمه رافت و فداکاری و پایداری است .
قسمت هایی از خطابه ای که در روز دهم دسامبر 1950 پس از دریافت جایزه ادبی نوبل توسط ویلیام فاکنر در شهر استکهلم ایراد شد .
گفتی خشم و هیاهو؟!!!
بلاخره من نفهمیدم تو این مقاله تو نوشتی یا نه؟؟! اما اگه این پست رو به این دلیل نوشتی که به حسام پور باج داده باشی من تو رو رسوای عالم و آدم می کنم! پاچه خوار!
دریا در زیر ضربات پاروها راه را برای قایق باز کرد.
او دست از پارو زدن برداشت.
چشمش را به دریا سپرد و ذهنش را به خیالات.
مرد دریا . . . . . .
مرد دریا فقط یک بار به رویاهایمان می آید. پس بخوانید و فراموش نکنید.
بردبار باشید دوستان!
و من سعی خواهم کرد همچنان صبور باشم .
کاظم عزیز!
چیزی که حالا – بعد از روزهای فراوان دنبال تو گشتن و به چیزی جز سردرگمی نرسیدن- به آن فکر می کنم، همان چیزی است که کم و بیش توی ذهن همه می گذرد .با کمی بالا و پائین.
عده ای شاید بسیار گفته باشند «اصلاً آدرسش را بدهد ، ببینیم خودش چه می نویسد »
من اما خیلی وقت نیست از همین شنبه قبل تا حالا حریص شده ام .
کاش می دیدمت ، یا جایی بود، هر چند کوچک که می خواندمت.
به روزهایی دچار شده بودم که همهمه های بسیاری در گوشم می پیچید و کسی نبود، تا بداند که هستم و چه می گویم.
حضور تو در این فضا آرامشی بود تا باور کنیم شروع شده و فراموش کنیم خسته ایم .
اطمینان حضورت اینگونه ما را التیام داد : تو با مایی و ما می خواهیم با تو فریاد بزنیم .
شنبه روزی بود که من و زهرا تصمیم گرفتیم نوشته هایت را بخوانیم . نه جوابیه هایت را .
بشنو آقای کاظم ! بشنو و سلام ساده ما را بی پاسخ نگذار !
« من لبریز از گفتنم نه نوشتن ، باید که این جا رو به روی من بنشینی و گوش کنی » ابراهیمی .
....................................................
این هم برای دوستانی که به ترجمه حرف های این و آن علاقه دارند :
و ان اعظم حجتهم لعلی انفسهم.یرتضعون اماً قد فطمت ،و یحیون بدعة قد امیتت. یا خیبة الداعی ! من دعا ! و الآم اجیب! و انی لراض بحجة الله علیهم و علمه فیهم . «امام علی علیه السلام –نهج البلاغه – خطبه 22»
سلام
معادله خیلی ساده است وقتی حکومتی با این همه رسانه های گنده مثل تلویزیون و ...
از وبلاگ یک آدم زپرتی مثل من احساس خطر می کنه
پس نتیجه می گیریم مشکل خیلی بزرگتر و اینها خیلی ترسو هستند که نمی توانند حتا تحلیل های آب دوغ خیاری مرا تحمل کنند و وبلاگی که نهایتش روزانه ۲۰ یا ۳۰ بازدید کننده دارد را فیلتر می کنند
درد این جاست که ما هم نمی خواهیم هزینه ای برای آزادی بیان بپردازیم البته که سانسور خوب است
از همدلی اهالی وبلاگستان هرمزگان هم متشکرم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بردبار باشید.
سلام.
مطالب جالبو اموزنده ای برای وبلاگ انتخاب می کنی.
دستت درد نکنه/
از همان خطابه.
...تراژدی زمان ما هراس جسمانی همگانی و جهانگیری است که چون دیر پاییده است یارای تحملش را نیز پیدا کرده ایم.دیگر از مسایل روح سخن نمی رود و پرسشی جز در این میانه نیست که کی تکه تکه خواهم شد؟به همین سبب نویسنده ی جوان امروزی مسائل دل آدمی را از یاد برده است دل در کار کشمکش با خود :که مایه ی نوشتن خوب است و بس،چه تنها همین است که ارزش نوشتن دارد و رنج و عرق ریزی روح برازنده ی آن است....
البته اگر آن نویسنده جوان امروزی قائل به روح باشد .این روح رنج کشیده عرق ریزان .
کپک ها باید بمیرند خانم نامی....البته به قول شما
کاظم همان علی اکسیر است خانم نامی.همان که همه وبلاگها را به هم ریخت و خود رفت.مگر او از باند شما نبود؟
همان که دوست یکدل هادی کیکاووسی بودهمان که با بردال و ...مشکل داشت؟امیدوارم سانسور نکنی و منطقی جواب بدهی.
اگر اینقدر مطمئنید دیگر چرا جواب می خواهید ؟
البته من به دلایلی مثل شما فکر نمی کنم .
سرکار خانم صبرا نامی
با عرض سلام و احترام ،
پیشاپیش از لطفتان ممنونم :
۱ - تابحال فرصتی نشد تا انتقاداتم بر کارهای شما را تحریر کنم ، اما رجاء واثق دارم اگر چنین کنم نیز ، شما سعه صدر لازم را برای دیالوگ منطقی خواهید داشت . به گمانم حضرتعالی و سرکار خانم زهرا موثق آنقدر بزرگ شده اید که بزرگیتان برخیها را میترساند و برای اختفای کوچکی خود ناگزیر میشوند شما را کوچولو خطاب کنند .
۲ - هر جا توانستید شخصی را بیابید که تابع باند و گروهی نیست و نیم بیت < هرکسی از ظن خود شد خصم من > را مکافات استقلال نظرش مصداق دانستید ، مرا یافته اید . به قول همسرم که به معنای واقعی کلمه مرا تحمل میکند < مهربانی تنها > . و فعلا اجازه دهید من همان شبح سرگردانی باشم که سرکار خانم کاکی فرمود و به انظر ماقال و لا تنظر من قال اکتفا نمایید .
۳ - نفرمایید < کسی نبود ، تا بداند که هستم و چه میگویم >
همیشه آن دوست یگانه با ماست . و تنها لطف انسان بودن به درک همین معناست . یه قطعه ای از شریعتی بزرگ که تنها جناب آقای هرا در سالیادش با شعری از منصفی عاشق خاطره اش را تجدید کرد ، میهمانتان میکنم :
خدایا ،
من در خانه محقرم چیزی دارم
که تو در تمامی عرش کبریاییت نداری
من چون تویی دارم
و تو چون خودی نداری .
در پایان اگر تمایل داشتید دعوتتان میکنم به نشانی garomzangi.blogfa
سر بزنید . گمان میکنم نویسنده بزرگی در حال تولد است . نویسنده ای که نه شیر میشود و نه نهنگ . فقط با فروتنی فراوان مینویسد .
پوینده و پیروز باشید .
بهت تبریک می گم صبرا جان !!!
وبلاگ و مطالبت خیلی عالی هستن
همیشه موفق باشی قربان یو ( میلاد )
کاظم به کسی نزدیک است
که تو به او
به قولی ((نگاهت را نمی خواهند پاسخ گفت ..سرها در گریبان است ..اگر دست محبت سوی کس یازی به اکرا آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است.....
نگاه فاکنر را می ستایم چرا که سخنانش مصداق بسیاری از هرج و مرجهایی است که امروزه در نقاط مختلف جهان وجود دارد...در جایی که انسانیت مرده نمی توان دم از آدم بودن زد ....وقتی محبت نباشه نمی شه دم از عشق زد ...نگاه انتقادی شما صبرا خانم به مسایل اینچنینی .واقعا درک بالایی می خواهد ...شاید من سخنان فلسفی آقای فاکنر را نفهمیده باشم...و شاید من نباشم که سخنانم اهمیت داشته باشد حال چه خوانده شود چه نخوانند....اما یک چیز را خوب می دانم و تصویر سازی فاکنر را از دنیای امروزی ستایش می کنم...تنها روح است که برتر است اگه انسان فاقد روح بود که دیگر هیچ نبود...خدای من ما در دنیایی زندگی می کنیم که فقط دلمون به روح خوشه ..همیشه معتقدیم به روح و مثلا ان دنیا و عقوبت ظالمان را به آن دنیا وعده می دهیم و از بار مسوولیت خود سر باز می زنیم ......یکی می گفت اشکال نداره خدا از دلش در میاره ....پس نقش خود انسان چیه ..نقش خود بودن و خود شدن چیه؟
چه عجب برگشتی!
صبرا, برایت چیزی گذاشته ام تو بگیرش پاسخ...
سلام بانو
توی این بی حالی و بی انگیزگی من که کامنت های دوستان هم مزید می شود بر علتش انگیزه شدی صبرا
خوشحال شدم نه به رسم تعارف
قلمت جاوید و اندیشه ات نیز
صدای او را شنیده ایمان آوردم و سخن گفتم.امروز به او به آن ؛هستم آنکه هستم؛ به آن مصلوب باز قیام کرده به روح قدوس و زنده اش ایمان دارم و بشارت منجی را به تو مگویم که او تنها راه و راستی و حیات است. آزادی واقعی را بااو تجربه کن که او قیامت وحیات است.
خوشحالم از آشنائی با شما و نوشته هایت.
راستی در گوش من هم اذان گفته بودند اما مسیح درگوش قلبم زمزمه کرد: محبت-عشق- رستگاری...