(چه دشوار به تیرگی سقوطت خیره بودم . نه ! نمی شود انگار ...)
تمام پیاده رو را گشتم . و لبه های سیمانی حصار جوی ؛ تمام سرازیری پسیان را . هیچ ته سیگاری بوی تو را نداد .
پوست کنده بگویم : پشیمان بودم . همان که تو ...
آکاردئون زن گفت که هر دومان دیوانه ایم و بهتر است برویم به درک.
بوی بلال آمد .
من گفتم : محال است . هیچ کس در ارتفاع تجریش نمی میرد . و چه بی ربط یاد پدر افتادم . و بستنی قیفی چار سالگی ام . وقتی که پل پر بود از پشمک و بلال . پدر مرا آویزان کرد از ستون بازو هاش . نعره زدم . مادر پیراهنش را چنگ زد . پدر گفت : توی دست های من است ! توی دست های من .
...
اولش زیاد هم سخت نبود . گپمان را زدیم و دوغمان را خوردیم .بعد یک هو چیزی یادت آمد انگار ... چیزی شاید که چیزی نگفتی ...
گفتم بهتر است همین جا ولت کنم دیوانگیت را در آوری . به تقاطع پسیان که رسیدم از این دست خیابان ته سیگارت را یک جایی میان پیاده رو دیدم .
ندویدم . که روزگار سگی بود و دودش توی چشم خودم می رفت .
...
تا دستم به تیرگی سقوطت برسد ،
پیراهن چارخانه ات دورنگ شده بود . و در امتداد شارستان هیچ ته سیگاری بوی تو را نداد.
مثل همیشه زیبا بود. این بار نتونستم نگم چون از متنت خوشم اومد.
راحت تر فهمیدم ............
پشت تمام پنجره ها.. لای پیچ و تاب تمام پرده ها.. هیچ جا بوی تن تو را نداد...حتا دستهات دیگر بوی تو را نمی داد. من با تمام تلخی ته سیگارهایم تو را به یاد گذشته می اندازم. به یاد خودم...
پیروز باشی
سلام زیبا بود ای کاش یه کم فونتش درشت تر باشه!!
وقتی ته سیگار هنوز نیم سوز بود من دویدن را رها کردم و گوشه آسفالت بی قواره بالا آوردم.
راستی مرسی بابت لینک!
اگه اینا مال خودت باشه ووواست ارزوی موفقیت دارم..خوب داستان کوتاه مینویسی..فقط یکم واسه بچه خنگایی مثه من خط اصلی داستانتو مشخص تر کن....به هر حال ادم داستان میگه که منظورشو بفهمونه به بقیه ......
در ضمن من دوست دارم باهات تبادی لینک کنم..لینکتم گذاشتم توی بلاگم. خوشحال میشم اگه تو هم بذاری.....
((با گذشت زمان هیچ چیز اسانتر نمیشود...ما خسته تر میشویم و تنها تر و پذیرش چیزها برایمان راحت تر میشود))
صبرای عزیز از روزی میترسم که زبانت سر سبزت را بزر باد دهد مواظب باش دزدان موبایلت را بردند زبانت سرت را میبرد و....بهر حال بدک نبود و قابل تحمل موفق باشی
من امروز هفت٬ هشت تا ته سیگار پیدا کردم..... هیچکدوم بو نمیداد!!!!!....... سیگار هم سیگارهای قدیم
خوب مثله همیشه.وقتی به روز می کنی خبر هم بدی بدنیست
دختر شاه پریون سلام بلزم بروز شدیم و منتظر نقدم شما
یا هو....با یک کار طرح در خدمت شما هستم و منتظر نظرات سازنده شما دوست عزیز ....یا حق
رفیق ته سیگارها هم دیگه ته سیگارهای قدیم نیست...
سلام ...به اینجا که می رسد لذت بردنم شروع می شود ...هیچ کس در ارتفاع ....
خوبه این دفعه همهاشو فهمیدم. تو سادهتر شدی یا من یه کوچولو درکم بیشتر شده؟ دوست دارم خیلی خوشبینانه فکر کنم دومی درسته . درصورتی که شواهد چیز دیگری نشون میده.
ندویدم که روزگار سگی بود و دودش توی چشم خودم میرفت.
قشنگ بود. موفق باشی دوست گلم.
قشنگ بود!! نـه! قشنگ نوشته شده بود!! وگر نه اصلا هم خوشایند نبود!! موفق باشی!!
سلام ... شرمنده من دو هفته ای نبودم ممنون سرزدی سه شنبه تولدمه یه دفعه همون موقع آپ میکنم از همین الانم دعوت کردم که حتما بیای ... شاد باشی
با سلام ... جالب بود ... بیشتر سعی کن ... موفق باشی
سلام ...خیلی خوشم اومد ...یک نوع آشفتگی عجیب ...راستی من هم دیوونه خونه ی پردیس رو می شناسم .خیلی دختر باحالیه .نه؟ راستی من با دیوونه مشکل ندارم.لقب خوبیه ....مرسی به من سر زدی.
در ارتفاع پل تجریش هم
سلام و خسته نباشید و عرض تسلت سالروز مولا علی ( ع ) . امیدوارم که طاعات و عبادات شما مورد قبود در گاه حق قرار گرفته باشه .
خوندم . جالب بود . بش تا بشم .( منظورم به روزه ) خدافظ .
سلام . خیلی زیبا بود . آرزوی موفقیت دارم براتون
سلام ابجی جونم .ای چه جور کامنتیه؟
احسان عزیز ! با اینکه چیزی از شما نخوانده بودم . ولی می توانم بگویم که فوق العاده بود
چجوری نخونده این هرفو میزنی؟یعنی اینقدر مسخره بود؟
مرامتو بابا مرامت!
منظورم این بود که اولین کاریه که ازت می خونم .
سلام
از اینکه سر زدی ممنون
از نظر کلاس نوشتاری وبلاگ باارزشی داری
کم کم دارم خط سیر نوشتاری شما رو پیدا می کنم . ولی خوب سلیقه ها متفاوته هرکسی از یه چیزی خوشش میاد. ولی مسئله اصلی اینکه بتونیم کار بکنیم که از هنر مون افراد زیادی استفاده کنن . در واقع باید به بقیه هم فکر کرد . کلید موفقیت مولوی و حافظ و سعدی و شکسپیر و دیگر کسانی از این قبیل در این بود که به تمام اکسریت فکر میکردن نه اقلیت به هر حال موفق باشی.
هر از گاهی سر بزنی خوشحالتر می شم.
صبرای عزیزسلام.....دنیا روی سبیل های ما می چرخد
آب می خورد
فکرمی کند کمال الملک تزریق کند داوینچی می شود
{نه !!
صبراجان....... کسی که سیگارتیرمی گذارد گوشه لبش/
بسوزد دلش
به خیابان انقلاب وصل نمی شود.....به دیداری دوباره امید هست!!!!!!!!
سلام عزیز. به روز ما سر بزن.
سلام
چقدر قشنگ مینویسی . آخرین پستت اینقدر به دلم نشست که جز این نمیتونم چیزی بگم . آفرین .
سلام
به من هم لینک بدهید...............!!!
سلام به روزم و لذت بردم
صبرا ی عزیز
نکنه از ما دلخوری که بهمون سر نمیزنی
سلام صبرا مرسی از اینکه به من سر زدی راستی شما می دونستی که من رو میشناسی یا بهتر بگم همدیگه رو خانوادگی میشنایسم میدونم توی نظرات جای این حرفا نیست اما راه دیگه ای نبود ای دیه منو اد کن تا با هم بچتیم
ID:sina_s31راستی من سینا سایبانی هستم اگه نمیشناسی منو که فکر کنم میشناسی از بابا سوال کن سایبانی کیه فعلا بای
راستی خواهشن در اولین فرصت این رو از قسمت نظرات وردار تا ازمون انتقاد نکنن
سلام دوباره
مرسی بابت لینک. ضمنا مطالب قابل شما رو نداره.
منتظر پست بعدی هستم. موفق باشی.
هیچ کس ناراحت نشه از صبرا گرفته تا بقیه .
و . . . انتقاد پذیر باشین یه کم لطفآ . . .
و . . . موفق باشین همچنین.
و در آخر . . . لبخند بزنین (چون مطمئن هستم صدی نود کسی از متن - من را بگو - چیزی دستگیرش نشده. شاید صبرا میخواد که براش این متن رو حلاجی کنین . . ! ! ! )
سکوت هم آن قدر ها مهم نیست، وقتی که زمان را سر ایستادن نباشد.... طعم آن بستنی قیفی مگر آن موقوع برای آن بچه مهم نبود؟ مثل این طعم سیگار...
...
" رضا جی میل" یا هر کی هستین ، بچه بندر باید هوای بچه بندر رو داشته باشه . شما کجایی هستین ؟ ما بهمون بر میخوره کسی به صبرا و منتقد هاش تیکه بندازه .
فرناز
farnaz.kiani@gmail.com
سلام .
اگه واقعأ نقد راجع به متن ادبی مورد بحث باشه ، به هیچ وجه به منتقد بر نمیخوره. حالا صبرا خانم زحمت کشیده یه متن سنگین نوشته که درک اش حداقل برای من یکی دشواره. بعد به خودم میگم بزار یه نگاهی به کامنت ها بندازم شاید بتونم از روی اون ها بیشتر به موضوع پی ببرم . . . ولی می بینم که از همه چیز انتقاد شده بجز متن.
در آخر : من بچه بندر نیستم ولی تموم Boys and Girls بندری رو دوست دارم. جدی میگم.
سلام و با علاقه می خوانم.
بندرعباس که همش صمیمیت و مهمان نوازی ، دریای آبی و خلیج نیلگون ، برقع و زنان آرام گندمگون ، بوی شرجی و نخل و غروب زر زری و این دار و بساط ها نیست! زیادی هم خوب نیست خودمونو گول بزنیم. فقدان امنیت ، کار ، پلیس خوب و فقدان آگاهی و سواد توی بندر ما بیداد میکنه.
حالا که بندری نیستی در بهترین حالت چند تا سیلی و چک و فحش ... نصیبت میشه . یه کم پر رو باشی ، جیب هات خالی میشه . و یه کم زبون درازی ممکنه که کفش هات رو هم از دست بدی. می خواهی پابرهنه برگردی خونه! ما بندری ها ذاتا با موجوداتی به اسم " سرحدی " مشکل داریم!
مواظب خودت باش آقای " رضا " جی میلی.
ولی نمیدونم چرا یه جور هایی دلم میخواد باهات دوست بشم.
سلام صبرا جان.خوبی؟؟؟؟؟؟؟این دفعه متنتون خیلی به دلم نشیت.تکلف گویی اش کم شده بود نسبت به متن های قبلی و به قول خودمانی خاکی بود این دفعه.دستت درد نکنه عزیزم. اما در مورد کامنت هایی که دوستانتون براتون گذاشتن واقعا متا سفم.اینجا به جور شده میدون رقابت و روکم کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟حیف نوشته های گیرای شما...............بازم سر بزن .خوشحال میشم.در پناه حق
سلام بر صبای عزیز.
بسیار زیبا بود.خوشحالم که باز هم به سکوت مرداب اومدی.منتظر دیدارت هستم.
مرا بگو .... از برای چیست؟ از برای کیست؟
با سلام از وبلاگ بابک عزیز به اینجا رسیدم مهمان نا خوانده !
پیشنهادت برایم جالب و آموزنده بود . از متن زیبایت هم تشکر
میکنم . برایتان موفقیت آرزو میکنم
شاد شاد
سلام صبرا جون
اومدم ازت خداحافظی کنم همنام
خیلی از آشناییت خوشحال شدم ولی دیگه حس موندن نیست
به یادت هستم ...
شاد باشی و جاودانه
درد همیشه بد نیست، گاهی پیوند است.
و درد بود که مرا پیوند داد.
از دل گفتم و روح ام در بندرتان سرگردان.
و اینک من در آغازم . . .
در آغاز یک تدین و . . . هر دین و مسلکی که از صمیمیت بگوید مرا زنده نگاه می دارد.
رضا - سکو دریایی SPQ 1
سلام. وبلاگ جالبی دارین. با قالب قشنگ و نوشته هایی غریب. هر چند خط نوشته های من با شما فرق دارد اما خوشحال می شوم در کلبه خرابه ام مهمانم باشید.
سلام دوست عزیز.روان و زیبا بود.حظ بردم.گرچه باید بیشتر بخوانمش.ممنون از حضورت.و باز نوشتم...پاینده باشی
ما با آتش سیگار ها دویده ایم/و زیر پا ها ماند هایم/از بس که روز گار مان سگی است
می بینی صبرا؟ کامنت ها رو می گم! ... افسوس ... از خیلی چیزها افسوس ... بعضی چیزها هست که رمق تلاش و نوشتن رو از آدم می گیره...