حضور نیمه شبانه ی مردی در عروق چرک مرده ام ...

مردی مرا به نیمه کسالت بار اتاق خوابش خواهد برد .
و من دیگر از هیچ گلدانی نخواهد روئید .
من خستگی را دومین شب است که در مهره ی دوم گردنم پنهانیده ام .
مردی از حوصله ی حنجره ام بالا می رود .
من می روم توالت عرق گَردِنُم اَشورُم ....
نه اینکه روبروی من ایستاده نباشی .
تو در تاریک روشن اتاق خوابم ماسیده ای ...
نظرات 13 + ارسال نظر
سیاورشن سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:03 ب.ظ

سلام ....ترجیح می دم بیام بندر و این پستو بخونم.....خوش باشی.....

همیشه ممتنعی سیاورشن عزیز !!!

ناخدا سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:54 ب.ظ http://bandari.blogsky.com

اگه همش فارسی یا بندری بشت بهترن . از اول که اخونی دنبال حس اری و تصویر توی ذهن شکل اگنت کم کم ٬ تا اونجایی که باید اوج بگنت . یه دفه تو سرش اخوارت بد فرم .


البته این نظر شخصین . خیلی هم نه شخصی . با جاشوون .

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:17 ق.ظ http://bandariha.blogsky.com

تنها یک تحلیل از فضای جامعه است

من چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:06 ب.ظ http://pardismadhouse.blogsky.com

تو همه چیزو واروونه می فهمی.. من کی خواستم با بندریا مخالفت کنم؟! در حالیکه عزیزترین کسم جز اوناست؟! مگه خودم بندری نیستم؟! مرسی بابت لفظ زیبای لمپن!
اسم وبلاگم رو گذاشتم دیوونه... برای اینکه می خواستم غیرمستقیم از دانشگاه بنویسم.. نمی خواستم به قول تو بهونه ای پیدا کنم تا افتخاراتم رو جار بزنم.. اون مسابقات دانش آموزی بود و چون به بیشتر از اونش احتیاج نداشتم الان دقیقا از همون دو سال پیش همه چیزو کنار گذاشتم و حتی آرشیو داستانهامو که ۲-۳ تا هم بیشتر نبود دور انداختم..
و این مساله کاملا شخصیه. اگه من می خواستم عین دختر بچه های ۷-۸ ساله یه وبلاگ بنویسم و مدتها حاشیه برم تا دنبال بهانه بگردم و ...
خیلی خنده داره! انگار خودمو سر کار گذاشتم!
این فرهنگسرا هم انگار فقط بهانه ای بود تا همه سر من خراب شین.. در صورتیکه من ۳ ماه تو این دنیای مجازی لعنتی بودم. هر روز می رفتم ببینم کی چی نوشته؟ بدون استثنا واسه همه شون هم کامنت میذاشتم اما هیچ کس نیومد بگه خرت به چند؟! اما حالا که یه چیزی نوشتم واسه دل خودم همه تون یاد من افتادین!
من اون کامنت ابلهانه ی ...لطفا سری هم به وبلاگ من بزنید. خوشحال میشم... رو بیشتر دوست می دارم.

اصلان پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:15 ق.ظ http://aslan.persianblog.com

وبلاگ خیلی شیکی دارید . خوش و خرم باشید منم مخم رو فرم بیاد حتمآ به روز میکنم . تا بعد یا علـــــــــی

من پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:44 ق.ظ http://pardismadhouse.blogsky.com

خانم صبرا نامی!
یادم نمیاد به شما توهینی کرده باشم! من فقط لفظ مافیا رو برای شما به کار بردم که فکر نکنم فحش باشه! و اگر اینقدر ناراحت شدین برین ببینین حذفش کردم! اما شما در کامنتهای سراسر محبت آمیزتون منو به بی فرهنگی و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه متهم کردید... احتمالا کامنت امیر رو خوندی دیگه...
در ضمن من اصلا خودمو جدا از بلاگرهای بندری نمی دونم. چرا عادت دارین حرف تو دهن من بذارین؟
صبرای عزیز!
همونقدر که تو از hufarda و zangha بدت میاد من متنفرم... حالا برای چی، بماند.. من می خواستم یه وبلاگ داشته باشم که هرازگاهی از چیزایی بگم که خودم می دونم و دلم می خواد بقیه هم بدونن.. می دونی بعد از پست معرفی پردیس چند تا آف واسه م اومد؟!
خوب بعضی چیزا برای بعضی آدما واقعا جالبه.. نمی دونم چرا تا اسم یه وبلاگ درباره ی پردیس رو میارم یهو همه یاد اون دو تا عوضی میفتن. همون طور که خودت گفتی اینا واقعا نظرات شخصی منه.. من مگه مرض دارم بیخود و بی جهت ساز مخالف بزنم؟! این جور رک بودن و حرف دل رو زدن رو خود سیاورشان با اون پست عجیبش درباره ی خلیج عربی یادم داد! حالا چی شده که همه تون موضع گرفتین؟!
یه کم دقت کن! من نمی خوام از کسی جدا باشم.. چون این بچه بازیا تو دنیای مجازی واقعا خنده داره.. از 6 تا لینک توی وبلاگم فقط دوتاشون بندری نیستند..
در ضمن کسی به من پیشنهادی نداده بود. تا اونجا که من یادم میاد همه اومدن و گفتن تو نمی فهمی و داری تند میری و از دید خودت قضاوت می کنی!
نمی خواستم این بازی بچه گانه رو ادامه بدم..
یه بار یه جا خوندم: اگه دیگه دوستای معمولیت تو رو ارضا نمی کنند یا اینکه اونقدر ... اند که زبون همو نمی فهمید و احساس می کنی به یه دوست وفادار احتیاج داری... خوب برو وبلاگ بزن!
من دقیقا به همین منظور وبلاگ می نویسم! شما رو نمی دونم...
به نظر تو بهتر نیست بی خیالش شیم؟ به اندازه ی کافی در برابر همدیگه موضع خصمانه گرفتیم...

منگوله پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:09 ب.ظ http://mangoole.persianblog.com

سلام صبرای عزیز ... مرسی از کامنت خوبت توی بلاگم :) ... آدمو دلگرم میکنید :) وبلاگتونم انگار تازه تاسیسه .:) ... موفق باشید.

فرزانه پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:37 ب.ظ

صبرا ...
بی صبرانه منتظر فریاد هایت هستم...

زهرا شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:19 ق.ظ http://zahra999.persianblog.com

عجب!!!

امیر یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:16 ب.ظ http://kargahhonar.blogsky.com

سلام صبرا .از مطالب زیبات لذت میبرم . ممنونم که سر زدی . بله درسته باید آژ دیت کنم مرسی که یادم آوردی. سپاسگذارم

فرزانه دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:31 ق.ظ

سلام دوست جون...
تا کی می خوای منتظرمون بذاری...پنج روز کم نیست...؟؟؟
کمی هم به فکر ما باش نازنین.

من دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:48 ق.ظ http://http

دیوونه خونه ی معمولی؟!!!
همه مون آدمهای عادی هستیم که فقط یه ذره خرده شیشه قاطیمونه.. مال من دیوونگیه.. یا هذیان.. یا هر چیزی که انگیزه ی نوشتن تو دیوونه خونه رو برام بیاره.. در ضمن اگه این فرزانه رو می شناسی به من هم معرفیش کن.

اوه من ۱ دیوونه خطرناک می خوام !! همچین چیزی ندارین ؟

ژیلا جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:13 ق.ظ http://elvislives.persianblog.com

سلام صبرا جان- ای بابا چرا صفحه کامنتهات باز نمیشه؟؟ ببخش مجبور شدم سه چهار تا بیام پایینتر! من آپ کردم خوشحال میشم ببینمت.منتظرتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد