نوشتم می خواهم فریاد بزنم ؛ فریاد زدند : خفه شو !!!
عرق پیشانی ام را پاک کردم و با ته مانده دست هایم دیوار سیمانی را سائیدم ؛
صاف شد ...
از سیمان سفید که سائیده شده است تشکر می کنم .
از تمام روزهایی که قرار است بیایند ؛
از دندان هایم که طناب ها را پاره می کنند ؛
از همکلاسی هایم در دوره لیسانس که فرق کلم پیچ وبروکسل را نمی دانند ؛
از آبی که توی خیابان ملّا صدرا روی زمین ریخته ، تشکر می کنم .
از دوست جوانمرگم که بدجوری الکل می خورد وهذیان می گوید .
از کلاف سرمه ای رنگ خاله مادرم ؛
از برادرم که به دنیا نیامد ؛
از تمام بی سر وپاهایی مثل خودم که پشت کنکور نماندند .
دوست عزیز !!! از شما تشکر می کنم .
توی سیمان سفید خودم را می بینم ؛
دور انگشت هایم گونی پیچیده اند ...
سلام؟؟
سلام.ازهمین دوروبرابه روزم.آسمانی باشی وجاوید
سلام! به به چه وبلاگ شیکی داری! مبارکه!
سلام تا با تای بی دسته تا ..... می حونمت
سلام .موفق باشی
تازه این اولشه.
به زیبایی اسمت فریاد می زنی، صبرا! / طنین آوای دشتستانی از پشت کلمات کویری ت به گوش می رسد./ هرکدامتان یک فرهنگسرایید.
سلام- مطلبت رو خوندم ولی راستش پیامی رو که خواستی با متن بدی نگرفتم.شاید چون همین الان از سفر برگشتم و چشام دو دو میزنه! ببخش دیر اومدم علتش همین مسافرتی بود که گفتم.از اینکه برای یادبود الویس اومدی ازت تشکر میکنم.راستی من از این پس تا جایی که نفس داشته باشم با الویس آپ خواهم شد! پنجشنبه منتظرتم.
واقعا قشنگ بود.....دقیقا خودم رو در بطن این نوشته دیدم.